جواب بله رو گرفته بود از ما و سر کلاس خیلی خوشحال بود طوری که بچه ها میگفتن این ی چیزیش شده این روزا
با بچه ها شوخی میکرد و خلاصه عوض شده بود
سرکلاس همش نگام میکرد ولی خب من هنوز عیبم میومد سریع نگامو جای دیگه مینداختم
کلاس تموم شد و همه بچه ها رفتن منم زنگ زدم بابام که میخوام پیاده بیام بابام گفت نه شبه و خودم میام و این حرفا
توی حیاط بودم یهو لامپا همه خاموش شد من نمیدونستم منشی رفته
اومد بیرون گفت تو نرفتی گفتم نه بابام داره میاد و همینو گفتم فرار کردم بیرون هنوز که هنوزه ازم میپرسه فازت چی بود فرار کردی؟روز بعدشم خواست بغلم کنه فرار کردم بازم من رفتم بیرون اونم اومد در رو بست و وایساد کنار من
ی دقیقه نگذشت بابام اومد
سوار شدم و رفتیم
رسیدم خونه داشتم گوشیمو چک میکردم دیدم انلاینه
دلم میخواست باهاش حرف بزنم
غرورمو گذاشتم کنار و نوشتم سلام خوبی
سریع سین کرد نوشت سلام عزیزدلم چه عجب ی پیام از شما روی گوشیمون دریافت کردیم
تو خوب باشی
منم نوشتم دلم گرفته بود تنها تو توی ذهنم اومدی باهاش حرف بزنم
ادامه
کامنت بزارید تا وقتی بعدی رو تایپ کردم لایک اتون کنم خوشگلام