2737
2734

سلام .ی خلاصه ای از زندگیم میگم ولی از قبل تایپ نکردم .من با شوهرم توی تلگرام آشنا شدیم و ایشون خیلی پیگیرم شدن و گفتن من دوست دارم ..اونزمانم کرونا بود و برای کنکور داشتم درس می‌خوندم جواب اینو نمی‌دادم.اینم داشت برای آموزشی نظام اعزام میشد و گفت من نیاد فضای مجازی داشته باشم شمارتو بده و منم دادم ولی اصلا با ایشون بیرون نرفتم حتی برای دیدنشون چون معتقد بودم خانوادم بهم اعتماد دارن نباید برم و..فقط یکبار انقد اصرار کرد گفت حداقل بگو از کجا رد میشی بیام از دور ببینم اومد دید ولی من بازم نگاش نکردم گف بیا حرف بزنیم قبول نکردم چون اولین بار بود با پسری حرف میزدم هم می ترسیدم هم از اعتماد خانوادم نمی‌خواستم سو استفاده بشه 


بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

ایشون رفتن نظام و قبلش جوشکار بودن من ب ایشون گفتم چون پدرم کارمنده منو ب کارمند میدم تا قبل اینکه بری منو ب تو نمی‌دن باید بری نظام تا حداقل سر این ردت نکنم ایشون رفتن نظام من رفتم کنکورر دادم بعد کنکور پیام دادن گفتن می‌خوایم بیایم جلو... من خانواده ایشون نمی‌شناختم چون فک میکردم ایشون مهمه و مقید هم بودم .ایشون اونموقع اخلاق فوق العاده ای داشت و من وقتی میگفتم نظر من تو این مورد اینه نظر شما چطوره میگف نظر منم اونه نگو ایشون الکی میگن ک ما تفاهم داریم تا منم راضی بشم چون بهشون گفته بودم از ازدواج زیاد خوشم نمیاد چون بعد ازدواج همه عوض میشن ایشون میگفتم نه من اینجوری نیستم و..

2731

من گفتم چادر سر نمیکنم خوشم نمیاد ازش متنفرم .میرم دانشگاه ایشون میگف باشه حتی اولش مثلاً میگف قبلاً خوشم نمی‌آمد ولی چشم مشکلی ندارم .حتی مامانم جلو مادرش گف این اینجوریه با این پوشش و می‌ره دانشگاه و.. گفتن بله حتما . ما ی سال ک ایشون رفته بودن آموزشی فقط تلفنی حرف می‌زدیم و ایشون خیلی خوب درک میکردم نمیزاشتن ناراحت شم ...منم میدم دیگه خیلی تفاهم داریم و راضی ب ازدواج شدم و اومدن خواستگاری ولی از همون اولش اینا بین خودشون نگو مشکل دارن ک شوهرم منو میخواست خانوادم میگفتن نه دختر فامیل و آشنا بگیر اینو نمی‌شناسیم و.. اینم گفته ن اونو می‌خوام و ب زور آورده خواستگاری .حالا تو اون مدت هم ک خوب خرید نکردن و گل و اینا نیاوردن و گفتن از باغ میایم ... پدر من گفت بزارید آموزشیش تموم شه بعد بیاین خواستگاری ببینیم چی میشه 

2740

تو این مدت ک ایشون آموزشی بودن هر روز حرف می‌زدیم ایشون میگف ما بهم برسیم من هیچی نمی‌خوام .و اینکه یکی از دلایل ازدواج ایشون این بود ک تو خونه با پدر مادرش راه نمیرف .مثلاً کار میکرد از بچگی برا پدرش .بعد ی مدت گف پول بده شاید ازدواج کنم پدرش میگف اینجا میمونی میخوری می‌خوابی میری حموم بری مهمانسرا می‌دونی چنده و وعده های الکی ک خریداتو من میکنم درحالی ک دوساله عقدیم و جوری شد ی جا زندگی کردیم ولی ن طلا خریدن ن عیدی دادن  ن کادو و و کلا هیچی برام نیاوردن 

روزا داشت می‌گذشت و شوهرم خانوادشو هی میفرستاد خونمون ک بابام راضی بشه ولی بابام و پدر بزرگم میگفتن ن تا اینکه ی روز شوهرم میاد دم در بابامو میگیره باهاش حرف میزنه ک دخترتو می‌خوام و بزرگی کن پدرم میگ بزار آموزشیت تموم شده بعد .تو این مدت هم می‌رفتیم خرید ک مادرشوهرم زیاد چیز نمی‌خرید میگف پول زیاد نیاوردم در همین حد بخریم منم ساده بودم و وشوهرمو دوست داشتم مهم نبود برام میگفتم شوهرم خوبه خودش انجام میده ایشونم دیگ نهایت خوب نشون دادنشونو و وعده وعید الکی میداد .خلاصه ایشون مرخصی گرفتم دو ماه قبل تموم شدن اموزشیشون و عقد کردیم تا اینکه ایشون اموزشیشون تموم شد و اومدن اینجا دعواهای ما شروع شد .تو اون مدت ک آموزشی بود در مورد مهریه دعوامون شده بود ک اول قبول کرده بود بعد خانوادشو گفتن ن و این گف ن منم گفتم حرف زدیم دیگ خدافظ و.. بعد گف باشه مجبورشون میکنم قبول کنن..تو دوران آموزشی خانوادش میگفتن برات عقد نمی‌گیریم و دعوا میکردم یکبار گفته بودن هر چی خریدیم بیاره بده خودتم گمشو ن خودت ن اون بیاد ن تو شوهرم زنگ زد ب مامانم ک اینجوری شده 

شوهرم ب مامانم گفت میتونیم بیایم خونتون گف باشه بیاید بمونید ولی رفته رفته هر چقدر میموند خونه ما مامانش زنگ میزد هر روز دعوا راه نینداخته ک تنها بیا اینجا یادت بدیم تو چرا اینو خریدی اونو خریدی و.. دخالتاش شروع شده بود شوهرم جوابشو میداد ولی منو ب زور میبرد خونشون حرف مامانشو باور میکرد مثلاً سر کار نکردن دعوا راه مینداخت.میرفتم اتاق دعوا راه نینداخته شوهرمو یاد میداد و دعوا میکردیم و بعضی وقتا منو میزد و منم چون دوسش داشتم چیزی نمیگفتم فقط میگفتم من دروغ نمیگم ب خودا اینجوریه 

شوهرمو یاد دادن نره دانشگاه چادر سر کنه سر اونم دعوا داشتیم یادش میدادم میگف حرف خودمه و مادرشوهرم  هر بار ک می‌رفتیم خونش بمونیم ی دعوایی راه مینداخت ک ما بریم خونه مامانم بعد زنگ میزد شوهرمو تنها میخواست .من چندین بار موندم خونه مامانم قهر کردم شوهرم گف غلط کردم برگرد و...من برمیگشتم ی مدت خوب بود بعد شروع میشد .اصلا شخصیت ثابت نداره .ب من می‌گفت تو راست میگی تو دعوا میگف مقصر تویی .مامانش ی روز رفته بودم خونشون بهم فحش داد وتوهین کرد و گفت ج..نده شوهرم و مادرشوهرم کتک کاری کردن و از اونجا اومدیم بیرون گوشیمم موند اونجا تا 10روز نداد گف اینجا نیست من اصلا ب مادرشوهرم هیچ چیزی نمیگفتم حتی مامانمو فحش داد چیزی نگفتم ولی ب شوهرم میگفتم مامانت ب زندگیمون لطمه می‌زند اون تورو تنها میخواد این نمیشه بدون من نرو خونتون دیدم گوش نمیکنه و مادرشوهرم اجازه نمیده پدر شوهرم برام کاری بکنه و تماما دستورات پدرشوهرم دست مادرشوهرمه و میخواد دستوراتشو ب شوهرمم بده گفتم حق نداری تنهایی بری خونتون تا اینکه مامانت دعوتمون نکنه .میگف باشه و بعد میرفت . مادرشوهرم دعا می‌نوشت دعوا میکردیم بعد نیومد .اینجوری گذشت تا تصمیم گرفتیم بریم شهری ک شوهرم کار می‌کنه و از این شهر دور بشیم 

قرار شد شوهرم عروسی بگیره بعدش ولی خانواده شوهرم تماما خودشونو کشیدن کنار ب این بهانه ک نمیرین و نمیاین منم میگفتم مادرشوهرم بیرونمون می‌کنه توهین می‌کنه چطوری بیایم هر دفعه دعوا میندازه .ی مدت هم رفتم دیدم هیچ کاری نمیکنم و فقط اذیتم میکنن رفتیم شهر دیگ شوهرم اولش میگف مامانم دعوتمون نمیکنه تو هم نکن و من با شرایط رفتم شهر دیگ .وقتی رفتیم اونجا شوهرم بهونه میکرد دعوتشون کن گفتم من دوساله عروسشونم دعوت نکردن من دعوت کنم خونم اون از خونش بیرونم کرد گفت .جن.ده و دعوا کردیم 

2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2741
2687