مادربزرگ من فوت شدنی ما قهر بودیم و اونا هیچ کدوم نه به ما زنگ زدن تسلیت بگن نه حتی مجلس رو اومدن…الانم باز من قهرم باهاشون اما همسرم تازگیا اشتی کرده،(یه کارایی کردن که هرکی جای من بود تا عمر داشت اسمشونم نمیاورد)حالا پدر بزرگ همسرم تو بیمارستانه و حال نداره
الان همسرم باهاش حرف میزد پدرشوهرم میگه زنت زنگ نزده حال بابامو بپرسه همسرمم گفت همونطور که شما مادربزرگش فوت شد حتی یه زنگم بهش نزدین،میگه این فرق میکنه،بعدشم گفت اینا همش قرضه منظورش اینه به خانواده زنت چیزی بشه منم زنگ نمیزنم😭بعدم میگه اومدم خاستگاری برات زن گرفتم خودمو انداختم تو چاه همسرمم اعصابش خورد شد قطع کرد
انقدر از این خانواده ی بیشعور من دلم شکسته که حد نداره هیچوقتم اشتباهات خودشونو قبول نمیکنن میگن همش تقصیر شماست هرسریم به همسرم میگه از پدرو مادر نمیشه پیدا کرد اما از زن چرا،هرچی همسرم حرف میزنه اصلا انگار هیچی نمیشنوه همش حرف خودشو میزنه
متنفرم ازشون الان انقدر گریه کردم …