ما حدودا یک ماه و نیمه که عقد کردیم
البته خب قبلشم شیش ماهیی تو مراحل آشنایی و خواستگاری و اینا بودیم
هم شهری نیستیم حدودا ده ساعت فاصله داریم
من خب طبیعتا توی خونه مامان بابام زندگی میکنم اما همسرم با محل زندگی پدر مادرش دو سه ساعتی فاصله داره و تنها زندگی میکنه به خاطر درس و شغلش
همسرم یه آزمون حقوقی قبول شده بود و دوره کارورزی میرفت و اگه اون دوره رو ادامه میداد شغلش خیلی وقت گیر ،پر خطر و پر از تهدید جانی بود
حتی من به عنوان همسرش هم تو خطر بودم چون از من میشد به عنوان اهرم فشار. استفاده کرد
من مخالف این شغل بودم از اول ولی همسرم عاشقش بود
ولی خب عقد که کردیم خودشم انگار ترسید از خطرات این شغل
همسرم یه مرد خیلی احساسی ،خانواده دوست
میگفت اگه یه روزی جون زن و بچم به خاطر شغل من به خطر بیفته خودمو نمیبخشم
از اون دوره انصراف داد
بگذریم از اینکه تا یه هفته حالش بد بود
چون که خیلی براش زحمت کشیده بود
سه سال درس خونده بود سال آخر ساعت مطالعش به روزی ۱۳ساعت رسیده بود
بخونید تا بقیشو تایپ کنم میترسم تایپ کنم بگه خیلی طولانیه