ما خیلی خوب بودیم همکار بودیم
ی روز رفتم تو اتاق دیدمبا یکی از همکاری خانم داره حرف نمیزنه اعصابم خراب شد وحشتناک قاطی کردم
چیزی نگفتم بعدش آخرتی تایم همون روز گفت چرا این مانتو پوشیدی منم گفتم برا پیدا کردن فوضول به تو چ
کلا ن سلام ن خداحافظ نه حرفی چیزی غریبه شد
آخر نفهمیدم که خانپادش منو نخواستن یا از این حرف
منم دو هفته بعدس کارم تموم شد رفتم
اونم دیگ ن سراغی گرفت ن چیزی منم نخواستم خودم کوچیک کنم خیلی ناراحتم
خیلی دوستش داشتم
ی روز رفتم برا ی کاری منو اصلا ندید گفتم سلام گفت خوبین و رفت