بعد این فامیله خالم ک میگف تو چادرت قدیمیه همش ب اون یکی خالم میگف خواهرتو بدبخت کردین چادرنداره ببین من چقد خوشبختم ببین شوهرم جقد ارزش میزاره گذشت دوسه سال بعد شوهر اونم معتاد شد ب طرز بدی اگه ما داییام و بابام پشت خالم بودن اون هیچکیو نداشت خونشو مصادره کردن نمیدونم لباساشو بقچه بقچه شوهرش فروخته بود هیچی نداشت دیگ هردوشون تو ی سطح بود خالم بااینکه دلش شکسته بود گف خدایا من نمیخوام این زن اینطوری شه دعا میکنم زودتر شوهرش سرعقل بیاد
الان خیلیی ساله از اون ماجرا میگذره
خالم شوهرش ترک کرد پسرش بزرگ شد سرکار رفت زن گرفت خونه خریدن بهترین طلاها و بهترین لباسا و بهترین ظروف خونه ی خالم پیدا میشه
پسرخالم ی موسسه کوچیک کمپ ترک اعتیاد زد
ولی اون خانم شوهرش معتاد بود تا چندماه پیش توی شهر غریب تو جوب پیدا کرده بودن جسدشو
هیچی نداره
خدا بهش ی پسر معلول داد
واقعا بخاطر ی حرف ک دل خالم سالها بابتش سوخت و خونه نشین شد اینهمه بدبختی سرش اومد لباس کهنه های خالمو اون زن میپوشه
همیشه خالم میگ تقصیر منه کاش اونروز آه نمیکشیدم ک این اینطور بشه
بچه ها توروخدا زخم زبون نزنید