از من کوچیکتره
حدودا ۴سال
هیچ کدوم ازدواج نکردیم
رابطه مون معمولی خیلی صمیمی نیست چون من کلا آدم سرد و بی احساسیم
شاید هر پنج سال یه بار گریه کنم کلا😁....
اون ۲۰سالشه
یه چند وقتی بود همش میومد بغلم میکرد
بوسم میکرد
سر به سرم میزاشت
باهام شوخی میکرد
من همش تعجب میکردم ، خدایا این چرا اینطوری شد !
متاسفانه من خیلی بد اخلاقی میکردم ، چون از شوخی هاش خوشم نمیومد ، چون من ادم سردی هستم
شاید سالی یه بار زنگ بزنم حال و احوال بپرسم ، نمیتونم اصلا دست خودم نیست
نمیتونم با کسی حتی با خواهرهام ارتباط صمیمی بگیرم .
اون طفلک با من شوخی میکرد من سرش داد میزدم دعواش میکردم
ولی من نمیدونستم افسردگی داره
ولی گاهی باهم میریم بیرون
اون روز گفت دوست داره با یه نفر حرف بزنه منم نشستم پای حرفاش
گفت من یه چیزی رو به هیچ کس نگفتم
من ترم اول دانشگاه مشروط شدم
شاید بگید اینکه اصلا مشکل خاصی نیست خیلی ها مشروط شدن ولی واسه کسی که همیشه درسش خوب بوده و معدل بالا داشته
و خیلی هم تو زمینه تحصیل و درس خوندن کمالگراست این خیلی ضربه سختی بوده
ترم بعد سر یه مشکلی خود دانشگاه چند واحد از واحدهای انتخابی شو حذف میکنه
مثلا خواهرم ۲۰واحد برداشته بوده یهو شده ۱۷واحد و یه سری دلیل الکی واسه کارشون اورده .
طفلک من خیلی عقب افتادم
من ۹ترمه تموم میکنم
میگه تا یکسال ناراحت بودم ولی حرفی به کسی نزدم
از خیلی چیزها ناراحته ، از اینکه دیگه هیچ دوست صمیمی نداره ناراحته ، از اینکه تو دانشگاه تنهاست ناراحته
میگه بقیه با دوستاشون میرن یه جا
من تنها تو کلاس یا نماز خونه میشینم
اون طفلک حتی تو خونه هم تنهاست
وقتی حرف میزد خیلی جلوی خودشو گرفت که گریه نکنه چون وقتی هر دوتامون کوچیک بودیم منه بدجنس وقتی اون گریه میکرد بدتر ناراحتش میکردم
از اینکه همیشه گریه میکرد بدم میومد
به نظرم خیلی لوس بود .
ولی...
از وقتی این حرفارو بهم زده قلبم داره اتیش میگیره
من دوست ندارم ناراحت باشه
واقعا از تنهایی افسردگی گرفته
من اگه تنها باشم برام مشکلی نیست چون من خیلی درونگرام
ولی اون شخصیت برونگرایی داره، خیلی احساساتیه و شدیدا احساس تنهایی میکنه .
بهش گفتم بره پیش روانشناس ، کلی باهاش حرف زدم
بهم میگه از وقتی با من حرف زده حال روحیش بهتر شده
بگین...
بگین من چی کار کنم بهتر بشه
من بلد نیستم احساساتی باشم
شماها بگین چی کار کنم حالش خوب بشه