اینو با گریه مینویسم البته من مادر قوی هستم اما وقتی احساسات مادرانه فوران کنه ما ضعیفترین موجودات عالم میشیم
پسرم توی مدرسه یه بار بالا میاره و تو اون لحظه بچه ها جیغ میزنند میخندن
فکر کن یه اتفاق ساده که شاید ده دقیقه هم طول نکشیده چه فاجعه ای برای پسرم رقم زد که مدام من درگیر دکتر بودم تا فهمیدم از اضطراب اون روز لعنتی
الان هم به لطف دارودرمانی هر روز باهاش میرم مدرسه و حالش اوکی شده
امروز بهم گفت دیگه نیا مدرسه ام بمون 😍برای من شنیدن این جمله خیلی شیرین بود