سلام من شوهرم نظامی هست توی این خونه های ستادی زندگی میکنیم یعنی تو شهر خودمون نیستیم و اینجا هیچ فامیلی هیشکی رو نداریم
من با هیشکی رفت آمد نداشتم تا حالا از دوستان و همکارای شوهرم یعنی میشناختیم ولی رفت آمد نداشتیم
اینجا چون هیشکی خونه خودش نیست و تو شهر خودشون نیستن با هم رفت آمد دارن
منم با دو تا از خانمای اینا آشنا شدم بعد از وقتی همو شناختیم اینا منو دیوونه کردن بعد از ظهر شوهرامون خونه نیستن زنگ میزنم داریم میایم اونجا یا بیا اینجا یا بریم خونه اون یکی یا شب ک میشه یهو زنگ میزنن چهارتامچن داریم میایم اونجا
هر شب چهارتایی باید خونه یکیمون باشیم
همین الان یکیشون زنگ زد بیا اینجا با هم بریم خونه اون یکی شوهرامونم بیان خونه ت در حالی پریروز با هم پیک نیک بودیم شب قبلش اینجا بودن شب قبل اون خونه یکی چهارتایی ما بودیم و شب قبل اون هم خونه یکی بودیم
فک کن یه بار صبح رفتیم پیک نیک غروب برگشتیم یه ساعت بعد زنگ زدن فردا بریم پیک نیک چی بپزیم منم آدم منزوی نیستم ولی خب شورشو در آوردن. شوهرمم چون با دوستاش خوش میگذره و با اونا هماهنگ میکنه نمیتونم بهونه بیارم چیکار کنم بنظرتون