2733
2734

خواهر شوهرم که مجرد بود از من یکسالی بزرگتر بود گفتم من هیچی همراهم نیست لباس ندارم رفت برام  یک دست لباس آورد پوشیدم نه حجله ای در کار بود نه اتاق شخصی هیچ چیزی دیگه رخت خواب پهن کرد من رفتم خوابیدم نفهمیدم چیشد تا شب خواهر شوهرم مدام پیشم بود و هوام‌ داشت  باهام حرف میزد روم نمیشد برم پیششون سر سفره پدر شوهرم اومد صدام زد گفت بیا سر سفره رفته بودم رو ویبره از استرس ده بار لقمه دست من افتاد نمی‌تونستم بخورم گذشت و با خواهر شوهرم خوابیدیم اونم اسم خانوادش بهم گفت و چند نفر هستند و این چیزا شوهرم هم اصلا شب هم نیومد خونه شد فردا خواهر شوهر بزرگترم اومد گفت لباس خواهرم بپوش تا بریم بازار برات لباس بخریم

❤️مادَر❤️๑⁠˙⁠❥⁠˙بَرگِ زَردی با سِماجَت شاخه را چَسبیده بود،دَست های خویش و دامان تواَم آمد به یا⁦๑⁠˙⁠❥د

رفتیم و خیلی هم برام خرید کردن از  لباس و کفش و دمپایی لباس زیر وسیله های آرایشی بهداشتی حوله همه چیز خریدن من مثل بچشون باهاشون زندگی میکردم  پیش اونا می‌خوابیدم و به مرور بهشون عادت کردم رفتارشون خوب بود هوامو داشتن منم‌ کمکشون میکردم  پدر شوهرم خیلی تسلط داشت روی مقررات خونه و اخلاق خوب و این چیزا شوهرمم نبود رفته بود ماموریت بعد یک ماه اومد من هنوز هم درست ندیده بودمش خواهر شوهرم اومد گفت که برادرم (شوهر من)زنگ زده میخواد برات خوراکی بخره چی دوست داری گفتم نمی‌دونم خودت بهش بگو دیگه خریده بود و آورد داد دست خواهرش که بهم بده مدتی گذشت در حد لباس بخواد براش بشورم و غذا براش بیارم صدام میزد هیچ ارتباط دیگه ای نداشتیم شب هم من با خواهر شوهرم می‌خوابیدم

❤️مادَر❤️๑⁠˙⁠❥⁠˙بَرگِ زَردی با سِماجَت شاخه را چَسبیده بود،دَست های خویش و دامان تواَم آمد به یا⁦๑⁠˙⁠❥د

بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید

منم اجی 😭

بخدا کم آوردم امروز روز سختی بود برام واقعا اینم خوندن الان فقط منتظرم کسی جیزی بگه و بترکم 

شاید باورت نشه من بر چیزی اصلااا گریه نمیکنم یعنی بغضمو بگیره قورت میدم الان نمیدونم چم شده واقعا

حواست به دهن گشادت باشه من خدا نیستم ببخشم!️ اگر جوابتو نمیدم حوصله کل‌کل با آدم بیشعوری مثل تو رو ندارم
فرستادم عزیزم از دوستت چخبر دیگه تایپیک نزده

سلام عزیزم چرا زده تاپیک اخرشو ببین 

بروهئ لٛرستان چشم و چراغ ايران🦋یه صلوات بفرست به عشقم برسم ❤من شاید عالی نباشم اما حداقل ؛ فیک نیستم،زندگی‌‌دقیقاازهمان‌جایی‌شروع‌میشود،که یک نفر می‌خندد و خنده او با دیگران فرق دارد🤍یک عدد چال گونه دارم😉اهنگ نازی نازی امشب دلم مست توعه رو پیشنهاد میکنم گوش بدید💙🦋😂یک عدد دهه ۸۰تادی میگم ۸۰ اما ما از نسلی سخت بوجود آمده ایم از جنس زلزله سیل  تحریم اقتصاد کرونا و خیلی چیزای دیگه اما آرزوهامون قشنگه چون خدا قشنگ نوشته🦋💙بعد از خدا اصالتم را میپرستم اصالت مارا موزه ها فریاد می‌زند کوروش کبیر لُر بختیاری💙🦋

لایک 

لطفا

من یک مادر بیمارهستم مادری ک با وجود بیماری تنها آرزوش دیدن عروسی  دختر کوچولوهاش برام دعا کنید بیماریم ‌پیشرفت نکنه تا دخترانم در اوج کودکی شاهد رنج کشیدن مامانشون نشن تا لبخند کودکانشون رو لباشون خشک نشه  

بی نهایت دلتنگ مادرم بودم و بی قراری میکردم و  خیلی هم کم رو بودم گرسنم میشد نمی‌رفتم چیزی بخورم منتظر میموندم سفره پهن بشه  آخر همه غذا می‌کشیدم اونم خیلی کم چیزی لازم داشتم تحمل میکردم به کسی نمیگفتم  میرفتم یک گوشه خلوت گریه میکردم که کسی متوجه نشه خیلی هم دقت میکردم که رفتار بدی نداشته باشم که بد نشن باهام

رفت و آمد خونشون زیاد بود

خاله ها و عمه های شوهرم خیلی باهام مهربون رفتار میکردند

به هوای من زیاد میومدن اونجا

خانواده مادر شوهرم یک خورده شلخته بودن بیشتر میشستن جمع نمیکردن من از وقتی اونجا رفته بودم زندگیشون خیلی منظم شده بود پدر شوهرم خیلی دوستم داشت  خواهر شوهر کوچیکم همه رازهای خونشون به من می‌گفت که درموردم چیا میگن و همه میگن خیلی دختر خوب و زرنگ و ...هست

❤️مادَر❤️๑⁠˙⁠❥⁠˙بَرگِ زَردی با سِماجَت شاخه را چَسبیده بود،دَست های خویش و دامان تواَم آمد به یا⁦๑⁠˙⁠❥د
نازی چخبر از دوستت؟ من کاربریم یه هفته تعلیق بود  الان حالش چطوره

سلام گلم ممنون ممنون احوال پرسی شما تاپیک اخرشو بخون برگشته

بروهئ لٛرستان چشم و چراغ ايران🦋یه صلوات بفرست به عشقم برسم ❤من شاید عالی نباشم اما حداقل ؛ فیک نیستم،زندگی‌‌دقیقاازهمان‌جایی‌شروع‌میشود،که یک نفر می‌خندد و خنده او با دیگران فرق دارد🤍یک عدد چال گونه دارم😉اهنگ نازی نازی امشب دلم مست توعه رو پیشنهاد میکنم گوش بدید💙🦋😂یک عدد دهه ۸۰تادی میگم ۸۰ اما ما از نسلی سخت بوجود آمده ایم از جنس زلزله سیل  تحریم اقتصاد کرونا و خیلی چیزای دیگه اما آرزوهامون قشنگه چون خدا قشنگ نوشته🦋💙بعد از خدا اصالتم را میپرستم اصالت مارا موزه ها فریاد می‌زند کوروش کبیر لُر بختیاری💙🦋

مدت های خیلی  طولانی به همین منوال گذشت  تا شد عروسی پسر خالشون خواهر شوهرم گفت من لباس خریدم قبلاً نپوشیدم نمی‌خوام لباس بخرم مادر شوهرم هم که عروسی نمیخواست بره منم هیچی نخریده بودم اولین مجلسی هم بود که می‌خواستم برم تو جمع اونا روز عروسی شوهرم اومد گفت لباس من اتو بکش بعد گفت تو چرا نرفتی آرایشگاه گفتم من نمیخوام برم حالم خوب نیست روم نمیشد بگم لباس ندارم  گفت بلند شو  برو لباست بپوش بس اصرار کرد گفتم من  لباس ندارم بپوشم ،گفت برو آماده بشو سریع ،دوش بگیر، بیا سوار شو بریم، برات بخرم اولین بار بودخودش منو میبرد خرید با خواهرش همراهم اومد سه تایی رفتیم باهاش و لباس هم خریدیم   منو برد آرایشگاه  و تمام شدیم اومد دنبالمون وقتی اومدم سوار بشم خیلی نگاهم کرد و رفتیم عروسی بی نهایت خوشگل شده بودم  تو مسیر که بودیم یک گوشی نوکیا ساده بهم داد  گفت این دستت باشه عروسی تمام شد زنگم بزن بیام دنبالتون

❤️مادَر❤️๑⁠˙⁠❥⁠˙بَرگِ زَردی با سِماجَت شاخه را چَسبیده بود،دَست های خویش و دامان تواَم آمد به یا⁦๑⁠˙⁠❥د

شمارش هم سیو زد تو گوشیه و رفتیم تو جشن من که یک گوشه نشسته بودم هر کی به هر بهانه میومد دیدی میزد و می‌رفت شام خوردیم ساعت از دوازده شب گذشته بود دیدم که شوهرم پیام داد نوشته بود که خودتو بزن به دل درد به خواهرم بگو بیارتت بیرون می‌خوام ببرمت دکتر من مونده بودم منظورش چیه جواب ندادم دیدم یک ربع دیگه زنگ زد با لحن تند و بلند گفت چرا نمیای پس ترسیدم  زود رفتم به خواهرش گفتم من حالم بده برو صدای ...بزن بیاد منو ببره دارم میمیرم گفت باش عروسی تا ساعت ۲/۳ نصف شب ادامه داشت  ولی من  رفتم دم در و شوهرم اومد به خواهرش گفت تو بمون با بقیه بیا و سوار شدم‌  و با شوهرم دوتایی رفتیم  خجالت می‌کشیدم ازش تابحال تنهایی کنارش نبودم اینم تو شب یک پارک تپه ای بود اونجا اولش هم خیلی ترسیدم که میخواد بلایی سرم بیاره و دیدم نه مست نیست چون اهل چیزی نبود دستام گرفت و خیلی باهام حرف زد و بهم ابراز علاقه کرد گفت من عاشقتم هیچ وقت بهت آسیب نمی‌زنم مراقبت هستم هرکاری میکنم که از این‌جا بریم تا تمام عشقی که بهت دارم بهت ثابت کنم نزدیک به دو ساعت اونجا بودیم به من گفت تو هم دوستم داری گفتم نه برای چی  زد زیر خنده  گفت میخوای یکاری کنم عاشقم بشی من فقط گوش میدادم به حرفاش و یک حس امنیت داشتم کنارش خیلی قشنگ حرف میزد

❤️مادَر❤️๑⁠˙⁠❥⁠˙بَرگِ زَردی با سِماجَت شاخه را چَسبیده بود،دَست های خویش و دامان تواَم آمد به یا⁦๑⁠˙⁠❥د

این ها فعلا جاهای قشنگ زندگیم هستا هر چه میریم جلوتر بدتر میشه

❤️مادَر❤️๑⁠˙⁠❥⁠˙بَرگِ زَردی با سِماجَت شاخه را چَسبیده بود،دَست های خویش و دامان تواَم آمد به یا⁦๑⁠˙⁠❥د
این ها فعلا جاهای قشنگ زندگیم هستا هر چه میریم جلوتر بدتر میشه

ای بابا آخریش داشت حال داغونمو خوب می کرد

زنی را می شناسم من که شعرش بوی غم دارد ولی می خندد و گويد که دنيا پيچ و خم داردزنی با تار تنهايی لباس تور می بافد زنی در کنج تاريکی نماز نور می خواند

با اینکه بهش حس نداشتم و چیزی از رابطه عاشقانه بلد نبودم ولی اون شب آرامش خاصی داشتم کنارش دیگه برادرش زنگ زد کجایین نیومدین ما دیگه رفتیم خونه  از اون شب هرروز بیشتر بهم محبت میکرد هیچی برام کم نمیزاشت مراقبم بود برام لوازم شخصی کمد خرید فقط تاکید داشت کسی نفهمه که رابطمون اینقدر خوبه جلو بقیه عادی رفتار میکرد

به هر بهانه منو میبرد بیرون حالم کنارش خیلی خوب بود مثل یک تکیه گاه اینقدر دوستم داشت که هر کاری برای حال خوبم انجام میداد گوشیه دستم بود برام مجله اس ام اس عاشقانه خریده بود از روی اونا براش اس ام اس می‌فرستادم برام طلا می‌خرید می‌گفت خانوادم نفهمن منم چون تنها بودم وابستش شده بودم و به مرور روم باز شده بود و کنارش بهم خوش می‌گذشت اگر  می‌رفت ماموریت دیوانه میشدم از دلتنگی

❤️مادَر❤️๑⁠˙⁠❥⁠˙بَرگِ زَردی با سِماجَت شاخه را چَسبیده بود،دَست های خویش و دامان تواَم آمد به یا⁦๑⁠˙⁠❥د
2706
ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیست

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2741
2687
داغ ترین های تاپیک های امروز