بچه ها من ۲۲ سالمه و تو شهر خودمون دانشجوعم و رشته ی خوبی هم میخونم. بچه ها تازگیا حس میکنم مامانم ازم متنفر شده بخدا من عاشق مامانمم و انگار جاهامون عوض شده . من هر شب دعاش میکنم یه مهمونی رفتنی موهاشو درست میکنم بهش اعتماد به نفس میدم با اینکه درسام سنگینن ولی سعی میکنم خیلی کم ولی تو کار خونه کمکش کنم مثلا گاهی دستشویی یا ظرفشویی میشورم یا جارو میکشم یا خواهر کوچیکمو با خودم میبرم حموم که حدالامکان کمک حالش باشم ولی مامانم سر هر چیزی باهام جنگ جهانی میکنه بابام بینمون واسطه میشه طفلی . مامانم عین بچه ها درو قفل میکنه میره اتاق واقعا خیلی بد سرم داد میزنه و منم چون سنم کم نیست واقعا غروروم له میشه . خدایا آخه چرا وقتی من انقدر عاشق مامانمم اون ازم متنفره .
لطفا نگید ازدواج کن و اینا چون نه شرایطشو دارم و نه عاشق کسی ام