امروز ظهر تو جاده فرعی که خلوت بود تصادف کردم دوتا آدم لات و بی سرپا که اونا مقصر بودن در قضیه تصادف
اومدن پایین منم اشتباه کرده بودم اومدم پایین ببینم چی سر ماشین اومده
ماشین من هیچی نشده بود ولی ماشین اونا آسیب دیده بود..
یهو باهام درگیر شدن میگفتن باید الان خسارت بدی
منم گفتم پلیس میاد تعیین تکلیف میکنه شما مقصر بودید
اونا میگفتن نه
گوشی برداشتم زنگ بزنم پلیس و شوهرم گوشی از دستم گرفتن
(در این مدت چند نفر و چند ماشینی رد شدن اما اصلا دخالت نکردن فقط نگاه کردن)
منم که داشتم با اونا بحث و داد و بیداد میکردم
پسر داییم از اونجا رد شد
وایساد و اومد پایین
حدودا ۲۵ سالشه
وقتی دیدمش انگار دنیا را بهم دادن
استرس و دلهره ام فروکش کرد
دستام دیگه نمیلرزید
(اون وقت فهمیدم آشنا و فامیل که از خون خودته چقدر در این مواقع خوبه آرامش میده)
پسر داییم بعد کمی حرف باهاشون درگیر شد
دوستای پسرداییمم باهاش بودن ۳ نفر بودن با پسرداییم...
ریختن سر اون ۲ تا لات بی سرپا بیخود از اونا که سرتاپا سیاه میپوشن و...
گوشیمو گرفتن ازشون
خوب کتکشان زدن و فراریشان دادن
واقعا فامیل خوب هیچ وقت بد نیست (البته فامیل داریم از صدتا دشمن بدتره) ولی فامیل خوب هرچقدر بیشتر تکیه گاهت بیشتر پشتت بیشتر
من این پسرداییمو ۳ سال بود ندیده بودم ولی الان اینجور نجاتم داد در حالی که آدما بی تفاوت رد میشدن
تکیه گاه و پشت داشتن یعنی این