خیلی زیاد به این فکر کردم که زندگیمو تموم کنم یروزی میدونم که اینکارو میکنم...
پنج ساله پیش باهم مجازی اشناشدیم و تا8ماه پیش باهم بودیم و همون۸ماه پیش اومد دیدنم.. از اول گفته بود قصدش ازدواچ نیست منم هدفم این نبود اماابعد خیلی وابستش شدم و حتی بهش گفتم میخوام بیاد خواستگاری و ازش هیچی نمیخوام میگفت نه خیلی دوریم 12ساعت فاصله داریم بابام مخالفه و هیچ هزینه ای برام نمیکنه.. الانم گاهی زنگ میزنه و میگه دلش تنگ میشه و تااخرعمر میخواد بمونه اما ازدواج نه و هرروزم نمیتونه زنگ بزنه، وقتیهم من زنگ میزنم جواب میده،.....
حالم خیلی بده امروز ی ساعت حرف زدم بعد گفت میخواد بره سرکار و چنددقیقه بعدش زنگ زدم اشغال بود و بعدشم رد میداد.. کاش میتونستم برای همیشه دل بکنم ازش.. کاش بمیرم راحت بشم خسته شدم ازین وضعیت، هرروز گریه و حال بد..