دستام داره میلرزه از ناراحتی
من چند ساله دارم نیمی از خرجیه خونوادمو میدم با خواست همسرم
وضعشون خوب نیست یه خونه کوچیک خریدیم دادم اونا بشینن راحت تا زمانی که هستن همیرم فرشتست
خورد و خوراک وسایل و..همه رو خریدم براشون
مامانمم یکم خونه کار میکنه در حد خوردو خوراک و تهیه میکنه
داداشام متاهلا اصلا اخلاق خوبی ندارن خشکن و بد دهن
برعکس گذشته که مامانم همیشه اونارو تو سرم میزد الان باهاشون رابطه گرمی نداره
همینم تاوان اون روزاست
من خودم سرویس قابلمه خریدم براش
از عید میگه یه قابلمم نیست
گفتم خوب بگرد میگه نیست دیگه یکی برش داشته
من اول فکر کردم خب منظورش زنداداشامه گفتم مامان اخه کسی قابلمه دیگزونو برنمیداره که به اون گندگی
احساس کردم طعنه تو حرفاشه ولی چون خودم این اخلاقو ندارم عین گاوم نمیگیرم
تاامروز زنگ زد از غم و غصه هاش انننننقد گفت که روحیم داغون شد اخرشم گفت اخرشم قابلمم پیدا نشد
درست از اون روزی که رفتم با داداشات فلان جا غیب ضد من دیگه نمیدونم ولش کن گدا نیستم ک
(اون روزی که میگه با داداشم رفته بود بیرون من و شوهرم رفتیم خونشو تمیز کنیم اخر هفته دیدیم کسی نیست کلید و از بابام گرفتیم تا بیان خونه رو درست کردم دسته گل)
تازه فهمیدم منظورش منم🙁
من از شکمم زدم خرجشونو بدم تو اسایش باشن من قابلمه ای که خودم خریدمو میدزدم؟اصلا تاحالا یکبار از من دست کجی دید؟ادمی که خودش خرج میکنه برات میاد مالتو میدزده؟
گفتم مامان منظورت منم؟
گفت بیخیالانقققد حالم بد شد لال شدم
دستام یخ کرد تک تک محبتامون انگار عین سریال از جلو چشام رد شد چجوری روش شد حتی بهش فکر کنه؟
قلبم تیر کشید من خیلی باهاشون خوبم بدترین رفتارارو باهم کردن ولی دلم نیومد بزارم سختی بکشن
دو ساعته زل زدم به دیوار که خدایا چجوری روش شده اصلا اینو بگه دارم دیوونه میشما