من دانشجو هستم یه شهر دیگه تنها خونه گرفتم
دیشب کلاس زبان داشتم
از اونطرف باید میرفتم دانشگاه دنبال یکی از استادیارِ عقده ایم برای پایان نامه ام 😑
یکم فکر کردم یکی دوتا کردم دیدم اصلا حوصله دانشگاه رفتن ندارم و برم یه تایمی رو تو کلاس زبانم خوش بگذرونم 😍 برای روحیه کوفتیم
خلاصه اینارو گفتم که بهتون بگم انگار کاملاااا اتفاقی خدا خواست من این ادمو دیشب ببینم چون اصلا قرار نبود برم زبان
در خونه رو باز کردم از پله ها رفتم پایین
خانم صاحب خونه رو دیدم
...
بچه ها من اگر اینقدر با جزئیات مینوسم چون میخوام تاپیکم با جزئیات بمونه برای سال های آینده 😂😁