یک روز از یه مراسم عزا خانواده پدریم برگشتم و از اون روز تصمیم گرفتم برای خودم زندگی کنم
خانومی که کنارم نشسته بودتو سالن پذیرایی یه نمکپاش دراورد روی غذاش ریخت گفت نمک صورتیه من نمک دیگه نمیتونم بخورم.
بعد به این فک کردم وقتی داشته میومده مراسم خاکسپاری، اول نمکپاش نمک صورتیش رو برداشته و اومده یعنی درواقع متوفی به لِفت و رایتش بوده
و سلامتی خودش اولویتش بوده
اونجا با تمام وجودم حس کردم که فوت یه ادم برای اکثریت مهم نیست
پس چرا نباید به میل خودم زندگی کنم
چرا باید حرف آدما برام مهم باشه.