2737
2734

خب ما ازدواجمون عشق و عاشقی بود...خواستگاری و بله برون یکی بود یعنی از قبل تماس گرفته بودن ماهم بله داده بودیم(فامیلیم)

چون راه دور بود برای ناهار اومدن و بعد ناهار بحث خواستگاری شروع شد...بعد اونروز مامانم خیلی باکلاس صدام میزد😂😂😂برای بردن چایی و میوه و...

بعد اون هم گفتن برید تو اتاق صحبت کنید من مث میگ میگ رفتم بعد دیدم نیومد...دوباره برگشتم اونم اروم اروم میومد...رفتیم تو اتاق کلی عکس گرفتیم😂😂😂بعد حرف میزدیم همه اونجا میگفتن چقدر طول کشید و چی شد و چیشد...مامانم اومد پشت پنجره رو زد ک مثلا بیایم بیرون...بعد دیگه من به عنوان قبول کرده اومدم شیرینی پخش کردم

ببین برای منم همین پیش اومده بود دقیقا!!😥 من از یکی از پزشکای دکترساینا ویزیت انلاین گرفتم از خونه و خیلییییی خوب بود. بیا اینم لینکش ایشالا که مشکلت حل میشه 💕🌷



من هنوز تجربش نکردم 😂

ولی قراره از هرکی خوشم اومد سینی رو خالی کنم روش😂

من خودمو ادم قوی میدونم چون...‌‌‌‌...‌بقیشو تو بگو ..‌‌‌.......دیدی قوی هستی 😊😊😊 پس تحت هرشرایطی ادامه بده فقط ادامه ......‌
2731
من هنوز تجربش نکردم 😂 ولی قراره از هرکی خوشم اومد سینی رو خالی کنم روش😂

اونوقت خاطره بد میزاری تو ذهنش ک 😂😂😂😂اونروز خودش روزیه ک جفتتون استرس دارین...ان شاالله ک عاقبت بخیر شی و خوشبخت باشی

2740

ما قبلش دو سال دوست بودیم و همسرم خیلی وقتا خونه ی ما اومده بود همه جا رو بلد بود. فقط بهش گفته بودم حواست باشه دستشویی خواستی بری یا خواستیم بریم تو اتاق حرف بزنیم یه جوری رفتار کن انگار تا حالا نیومدی خونه ی ما

واسه ماهم دوست بودیم باهزارمکافات شوهرم راضیشون کرد بیان چون راه دوربودن ناهارموندن تونگواینافقط میخواستن بیان یه عیب پیداکنن ودهن شوهرموببندن پدرشوهرم توجلسه خواستگاری به پدرم گفت خوب نیست دخترتلفنی باشه توحرفاش اب شدم رفتم توزمین بعدگفتن برید حرف بزنید تواتاق ماهم سرخوش فقط عکس میگرفتیم ومیخندیدم جاریم اومدگوشی اشوگذاشت روضبط صدابه بهانه لباس واسه بچه اش برداره استرس داشتم کلا 

گاهی انسانم آرزوست

اولین خاستگارم  ۱۵ سالم بود و اقوام پدری نزدیک بودن 

که اومدن خونمون 

مامانم بهشون چندین بار گفته بود جواب منفیه بچه اس 

باز میگفتن نهههه خودمون باهاش حرف بزنیم شاید راضی شد 

مامانم هم گفت بیاین ولی بجای فامیل 

خلاصه اون شب من از همه جا بیخبر داداش شیش سالم و پسر خاله نه سالمو گرفته بودم با لوازم ارایشی های دوره جوونی مامانم که از انباری پیدا کرده بودم ارایش میکردم 

اون بیچاره ها شبیه دلقک شده بودن 😂

بعد اینا صورتاشوتو شستن ولی هنوز اثار ارایش برجا بود 😂 💀 

اخر کارم که مهمونا میخواستن برن داداشم برگشت پشتی هارو از پشت سرشون برداشت باهاش خونه بالشی ساخت 🤌😂 

یعنی جاریت صداتونو ضبط کرد ببینه چی میگین؟؟؟

بله اونجاشوهرم بوسیدم وبغلم کردکه دیدی اوردمشون دیدی بهم رسیدیم اینامهم نیستن مهم خودمون هستیم تاازخونه مارفتن جاریم حرفامونوبرامادرشوهرم گذاشت وهمه چی اشوب شد باکلی بدبختی وضجه وعجز ازدواج کردیم مادرشوهرم میخواست دخترخواهرشو بده به شوهرم جاریم هم نوچه اش بود اومده بودن تجسس

گاهی انسانم آرزوست
2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2741
2687
داغ ترین های تاپیک های امروز