..احوال پرسی اینا کرد .بعد گفت از مریم(زنش) خبر داری؟گفتم نه چطور میگه واقعل نمیدونی کجاس؟گفتم نه چیزی شده گفت اره اتفاقی افتاده دسشب دعوامون شد پدرزنم اومد زنمو برد و فردا دادگاه دارم ازم شکایت کردن ..گقتم سره چی دعواتون شد میگه تلویزیونو شکسته ..من گفتم کتکش زدی گفت نه ..یه عالمه دردو دل کرد ک زنم خوبه خانواده اش اغفالش میکنن .منم دلم براش سوخت فقط امید دادم ..چون نمیخواستم غیبت کنم اخه خانواده نداره تک و تنهاس ..خانواده شوهرمم خیلی اهل دعوا هستن ..میدونین جالب اینجاس ک شوهرم چقد منو چن سال پیشا کتک میزده کسی چیزی بهش نمیگفت تازه دفاع هم میکردن از شوهرم ..اما الان ببین واسه دخترشون چ کارایی که نمیکنن ..وای حرصم مییگیره