2737
2739
عنوان

داستان زندگیم..

793 بازدید | 46 پست

من ۲۳سالمه دو سال پیش یه خاستگار داشتم که دوست داداشم بود من راضی نبودم اما خانوادم موافق با این وصلت شدن منم خاستگار زیاد داشتم ولی نمیزاشتم کسی بیاد خونمون همشون رو رد میکردم چون پشت کنکوری بودم تا اینکه دوست داداشم اومد خاستگاری دوست دوران دبیرستان داداشم تاییدش کرد گفت ادم خوبیه ولی از جزئیاتش خبر نداشت خلاصه اومدن خاستگاری، خاستگارم هیچی نداشت نه خونه نه ماشین،، فقط یه ماشین سنگین داشت با پدرش شریک بودن،، خلاصه توی مجلس خاستگاری پدر خاستگارم گفت من یه باغ دارم میفروشمش و میدم خونه برای پسرم و حتی گفت دور زمونه ادم نادون زیاد شده نرین تحقیق یا اگه رفتین حرفی راجب ما زدن قبول نکنین

هستین بقیه شو بگم؟؟ 

❤🫀
ببین برای منم همین پیش اومده بود دقیقا!!😥 من از یکی از پزشکای دکترساینا ویزیت انلاین گرفتم از خونه و خیلییییی خوب بود. بیا اینم لینکش ایشالا که مشکلت حل میشه 💕🌷



2731

خب


🤍آنچه قسمت توست از کنارت نخواهد گذشت.......کسایی که تو سرنوشت هم باشن یه روزی بهم برمیگردن شاید دور باشن شایددور بشن شاید دیر همه پیدا کنن  اما بالاخره به هم میرسن  ........تنهایی یعنی آنلاین باشی همه فکر کنن خیلی مخاطب داری ولی خودت از تنهایی ندونی چیکار کنی هی الکی پست بزاری*)         ما که ندیدیم ولی میگن خیلی قشنگه یکی از ته دل دوستت داشته باشه")🙂💔
2740

اقا ما رفتیم تحقیق همه ازشون تعریف کردن اما کسی نگفت وضع مالیشون خیلی ضعیفه و ما اصلا خونشون نرفتیم،، خلاصه طول خاستگاری با نامزدی بنده با این اقا یک هفته بود،، اومدن نامزدی انقد بابای نامزدم سر مهریه چونه زد که مارو از رو برد ولی تو چهره ی بابام پشیمونی بود اما نمیگفت،(اینم بگم ما وضع مالیمون خوب روبه بالاس)،، خلاصه ما نامزدی کردیم و چند روز گذشت خانواده ی اقای نامزد مارو به خونشون دعوت کردن یه خونه ۴۰متری با یه اشپزخونه کوچیک که حتی اُپن اشپزخونه سنگ اپن نداشت بدون اتاق خواب، ظرف های داغون حتی ظرف جای میوه نداشت میوه رو گذاشته بودن توی سینی چایی

..... 

❤🫀

رختخواب هاشون رو لول کرده بودن گوشه ی خونه،، اون لحظه مامان و بابام از شدت پشیمونی میخواستن گریه کنن برای پاگشای منم ۳۰۰هزار تومن گذاشته بود توی پاکت برای من مایی که پا گشای عروسامون طلا میدادیم،، خلاصه اومدیم خونه مامان و بابام پشیمون شده بودن من گفتم بابا اشکالی نداره گناه دارن خلاصه مامان و بابام راضی شدن (حالا توی مجلس خاستگاری بابام گفت اقای داماد حق نداره بیاد دخترمو ببره خونشون وقتی که عقد نکردن و صیغه هم نخوندن برامون ) حالا مادرشوهرم هر روز نامزدمو میفرستاد دنبالم چقدر من معذب بودم چقدر اذیت شدم چقدر این خانواده منو درک نکردن 

هستین بگم بقیه ش؟؟ 

❤🫀
2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2741
2687