سلام خانما راستش مادرم از مهمون و مهمونی و اینا خیلی متنفره البته قبلنا بهتر بود ولی داره هی بدتر و بدتر میشه یعنی هر دفعه مهمون بخواد بیاد خونمون میشه عزا خونه داد و بیداد میکنه سر همه داد میشه و فلان
چند ماه قبل عروسی یکی بود نرفت داشت میگفت من حوصله ندارم بابام داشت آب میشد از خجالت امروزم سر ختم نرفت فامیلا همه فکر میکنن بابام نمیزاره بیاد یا مامان و بابام خیلی با هم اختلاف دارن چند روز پیشم مهمون اومده بود غذا اصلا گوشت نداشت هممون داشتیم از خجالت آب میشدیم یا سر یه تیکه گوشت جلو مهمونا داشت داد و بیداد باهام میکرد حتی خواستگاری داداشم بزورررر رفت میگفت خودتون برید به داداشم میگفت توروخدا سالی یکبار بیاید من حوصله ندارم خانما بگید چکار کنم داره ابرومون بین فامیل میره
مهمونم میومد میرفت مینشست من و بابام همه کارارو میکردیم اون میخورد و میرفت کنار خخخ تازه غر هم میزد اینا اومدن چکار
اصلا خوب نیس آدمیزاد نیاز به رفت و آمد داره خانواده هایی ک اهل رفت و آمد نیستن بعد از یه مدت افسرده میشن بچه ها بعد ازدواج هرکدوم میرن سراغ زندگیشون و سراغی از مادرو پدر نمیگیرن بعد یهو پا به سن میزارن میبینن تنهان نه خواهرو برادر نه بچه ها هیچکس باهاشون رفت و آمد نداره!
یکی از حس هایی که موقعِ عاشقی تجربهش میکنید، وقتیه که صداشو میشنوید یا بهش فکر میکنید؛ بعد میگید هُری دلم ریخت، از نظرِ علمی اسمش pvc هست که یعنی قلبتون یه ضربان قلبی رو جا میندازه، یا به عبارتی یادش میره بتپه و تو ضربان بعدی جبران میکنه که این حس رو بهتون میده
مامانتون افسردن ببینید با توجه به اینکه میگید پدرتون مادرتونو میزد باید بگم که احتمالا مادرتون جوانی سختی داشته عقده و حسرت تو دلش مونده و الان با اینکه احتمالا خودشون متوجه نیستنا اما با این رفتارا اروم میشن انگار که دارن از پدرتون انتقام میگیرن مستاصلن حوصله ندارن راستش با خودشون فکر میکنن که حتی شاید چیزی برای از دست دادن ندارن سعی کنید با مادرتون رفیق شید بشینید پای درد و دلش کم کم راضیش کنین برن مشاوره ببینید هر مادری سر و سامان گرفتن بچش ارزوشه وقتی بزور اومده خواستگاری پس مشکل جدیه
میخوای ریشه ای حل کنی قضیه رو رو بابات کار کن. اون ببخشید آدم بشه درست رفتار کنه مامانت خود بخود خوب میشه. وقتی میگی تهمت میزنه بهش مونده تو اون زندگی پاسوز بچه هاش شده. بابا رو یکم نصیحت کنین