اون باباش براش ماشین خریده بود،،من پول کرایه رفت و آمدمم نداشتم همش دنبال اتوبوس در حال دویدن بودم. صبح زود ساعت ۶ صبح میزدم بیرون تا ۹ شب میرسیدم خونه. کلی درس خوندم جزو نفرات برتر دانشگاه، ارشدو میتونستم برم تهران اما خونوادم نذاشتن چون پولی نداشتن و تعصبی بودن. اون تا ارشدمونو گرفتیم راحت با اولین آزمونی که داد توی بانک مشغول به کار شد(یکم خونده بود )
اما من سه ساله دارم آزمونای مختلف رو شرکت میکنم هیچ، البته انرژیم ندارم که خوب بخونم قال قضیه رو بکنم.
پایان ناممو به زور تموم کردم بقیه دادن بیرون براشون نوشتن. مقالشونو تحویل دادن، اما من ناامید شدم حتی مقاله هم ننوشتم. اون کنکور دکترا رو شرکت کرده اما من ....