نمیدونم چرا اینجوریه
ولی از رفتارهاش کاملا مشخصه که از بچه من خوشش نمیاد
از همون کوچولوییش هم همینجوری بودن
کلا ۳تا نوه داره که دوتاش دخترهستن و بچه دخترش
ویه پسرمن
نوه های دختریش پیش خودش هستن وما شهر دیگه ایم
ماهی یکبار شاید همو ببینیم و تو این دیدار اگر بچه های دخترش باشن کاملااا طرف اونارو میگیره
یعنی بچه ها باهم دعواشون بشه این خودشو میندازه وسط به بچه من که از همه کوچیکتره چیزی میگه
میفهمم
بچم شعر بخونه یا واسشون چیزی بگه هیچ واکنشی نشون نمیده
ولی همون لحظه گوشیشو میاره عکس وفیلم اون نوه هاشو نشون من میده قربون صدقشون میره
چون اونا نزدیکشن باهاشون ارتباط گرفته و از اونجایی که به این باور نرسیده بچه ها اختلافاتشون را خودشون باید حل کنند فک میکنه باید قاطی شه
یه روز بچم باشوهرم رفت خونشون موند
نمیدونم چیکارش کرده بودن که بچم نصفه شب کلی گریه کرده گفته مامانمو میخوام من از شماها میترسم
ودیگه حتی نگاهشون هم نکرد ...
تنها راهش اینه اونموقع ک بچت کاری میکنه بلند بلند قربون صدقش بری و همش دنبالش باشی و بهش اهمیت بدی
دیدی از اون دوتا تعریف میکنه اصلا نحلش نذار
در ظاهر نشون میدادم که واسم این قضیه مهم نیست
و من به پسرم اهمیت میدادم
ولی اماان از شوهرم
شوهرم فورا میرفت پسرمونو میگرفت که کار بدی نکنه ولی هیچکس به بچه خواهرش هیچی نمیگفت
دیگه سکوتمو شکستم دعوا درست کردم تا حد خودشونو حفظ کردن
یکسال رنگ بچتو نبینه یادمیگیره چطور باهاش رفتار کنه
