شب قبلش ساعت یازده و نیم دوازده خوابیدم خانواده بیدار بودن و داشتن تلویزیون میدیدن اما من رفتم سر جای همیشگیم نزدیک تلویزیون خوابیدم 😄😉
جالبیش اینه که خوابم برد با اون صدای تلویزیون 😂
آقا بگم استرس نداشتم دروغ گفتم 😄
از خواب ناآرام ساعت چهار صبح از خواب پریدم 😁
اما دوباره حالت خواب و بیداری و نیمه هوشیاری رو تا ساعت شش طی کردم
ساعت شش نماز صبح خوندم
برنامم این بود که تا شش و نیم بخوابم بعد پاشم صبحانه بخورم برم
چون حوزه آزمون خیلی نزدیک خونمون بود شاید پنج دقیقه فاصله داشت 😂
تو همین حین که تلاش میکردم این نیم ساعت رو هم بخوابم مامانم نشسته بود قرآن میخوند و برام پیام خانوم پسر خالم رو خوند که نوشته بود
به فاطمه جون بگید خیلی براش دعا میکنیم مطمئنیم که موفق میشه 🥰😍🥰
خانوم پسر خالم خیلی خیلی مهربونه 🥹
خلاصه این پیام و شنیدم و دوباره حالت نیمه هوشیاری رو تا ساعت شش و نیم گذروندم
ساعت شش و نیم بیدار شدم راستش و بگم حالم از اول صبح خیلی خوب بود
یادم نیست صبحانه چی خوردم حقیقتش شاید کله گنجشکی شام دیشب شایدم نیمرو ولی یادم نیست کدومو خوردم 😂
خلاصه صبحانه رو زدم بر بدن و ...
اگه هستین بقیشو بگم😁😉