تو خیابون ، جلوی دادسرا ، یهو کسی رو دیدم که همیشه تو رویاهام بود ، همون ظاهر و قیافه ، همون نگاهی که دوست داشتم ، همون قد و هیکل ، همون تیپی که دوست داشتم ،رسمی ، کت و شلوار ، انگار که خدا تمام چیزی که دوست دارم و به تصویر کشیده باشه اونم تو یه ادم ، جفتمون خیره به هم بودیم ، من متتظر بابام بودم ، اون داشت با دو نفر دیگه صحبت میکرد ولی نگاهش روی من بود ، بابام اومد و باهم سلام کردن ، اشناش بود ، همین که متوجه شد من دخترشم ، اومد سمتم و سلام کرد ، خیلی سریع تموم شد و رفتیم از اونجا ، اون روز تا شب من تو فکرش بودم ، به اینکه چقدر رویایی بود ، انگار خوابه ،مگه میشه کسی که همیشه تو رویاهام بود و تو واقعیت ببینم ، حتی یدونه کلمه سلام کردنش وبالای هزار بار تو ذهنم تکرار کردم و لبخند میزدم ، محال بود دیگه بتونم ببینمش ،اما بعد سه روز از خونه اومدم بیرون که برم دانشگاه ، سر خیابونمون دیدمش ، باورم نمیشد ، سلام و احوالپرسی و معذرت خواهی بابت اینکه سر راهم اومده ، گفت به دلش نشستم و میخواد بیاد خواستگاری ، شمارشو گرفتم و باهاش صحبت کردم ، شاید باورتون نشه ولی انقد خوشحال بودم که صبح ها بیدار میشدم فکر میکردم تو خوابم بوده ، دو هفته بعدش اومد خواستگاری و همه چی خیلی سریع پیش رفت و دونیم ماه بعدش عروسی کردیم ، شب عروسیم موقع پاک کردن ارایشم از ذوقش گریه میکردم وقتی بهم گفت چرا گریه میکنی ، گفتم دلتنگی واسه بابام ، نمیدونم چرا هیچوقت بهش نگفتم که همینقد ذوقشو داشتم و دارم ، هر وقت از علاقه ش به من میگه ، یا از استرسی که از زمان دیدنم تا خواستگاری کشیده ، هیچوقت نمیتونم بهش بگم منم همینقد ذوق داشتم ،نمیدونید چه لذتی داره کسی که از نظرت جذابترین پسر کره ی زمینه و همیشه پسر رویاهات بوده ، تو کت شلوار دومادی ببینیش ، روز عروسیمم تو ماشین هی نگاش میکردم و فکر میکردم چرا انقد همه چیش عینا همون چیزیه که میخواستم ، از پلک زدنش تا خندیدنش ، از شوخی هاش تا حتی اخمش .. اون فکر میکنه علاقه ی اون به من بیشتره تا علاقه ی من به خودش ، اما نمیدونه بعد یکسال ازدواج هر وقت میبینمش از ذوق دوست دارم جیغ بزنم ، نمیدونمم چرا نمیتونم هیچوقت بهش بگم ..
حتی نمیدونم چرا نوشتم اینجا