ریحان 21 سالش بوده که دانشگاه قبول میشه و از یکی از شهرستانهای خیلی دور میاد. دختر ساکت و خجالتی بوده و زیاد با کسی گرم نمیگرفته. میره خوابگاه و بهش اتاق شماره 17 که طبقه اول بوده میدن اما به خاطر یه اشتباه 17 رو 67 میبینه و راهی طبقه پنجم میشه. اون موقع دانشجوی شهرستانی دختر خیلی کم و به طبع خوابگاه خیلی خلوت بوده و کسی توی اون طبقه و حتی طبقه پایینش زندگی نمیکرده
روز بعد هم اتاقیش هم میاد. یه دختر زیبا و قد بلند که خودش رو سمیرا معرفی میکنه و میگه دانشجوی سال بالاییه. ریحان خوشحال میشه که توی ساختمون خالی تنها نیست و کمی با هم اتاقیش گرم میگیره.
سمیرا هر روز صبح زود قبل از بیدار شدن ریحان، میره دانشگاه و شبا دیر وقت برمیگرده. به ندرت حرف میزنه و وقتی صحبت میکنه انگار کلا از دنیا و اتفاقاتش بی خبره. مثلا وقتی ریحان در مورد رشته کامپیوتر میگه اون اصلا نمیدونه چیه. یا هیچ وقت از غذاهایی که بهش تعارف میکنه یه شب ریحان با روشن و خاموش شدن لامپ اتاق از خواب بیدار میشه و توی نور کمی که از پنجره میتابه میبینه چندین نفر توی اتاق هستن اما سر و ته وایسادن. یعنی سرشون روی زمین و پاهاشون بالاست و با صدای نامفهومی با هم حرف میزنن. توی خواب و بیداریه و خیال میکنه داره خواب میبینه و چشماش رو میبنده. این ماجرا رو برای سمیرا تعریف میکنه و اون فقط بهش زل میزنه و گوش میده و در نهایت میگه خواب دیدی ولی اگه باز کابوس دیدی حتما منو صدا بزن