پونزده ساله ازدواج کردم .همسرم به مجنون معروف بود تمام این سالها جوری که پسرم بهمون میگه مرغ عشق.احترام همیشه اولویتمون بود.دوشنبه یه اختلاف نظر کوچیک کردیم که خب اولین بار نبود حالا به شدت در نگاه همدیگه منزجر کننده شدیم .خودم که انگار اون آدم رو برام عوض کردن ،نگاه همسرمم همینو میگه .اصلا یجور عجیبی.همسر من اگر تب کنم نمیخوابه ولی مثلا امروز گفت نمونه بردار داری خودت برو دکتر با اینکه مثلا سالی یکبار که نمونه برداری دارم برای اینکه نترسم میومد دستمو میگرفت یا حواسمو پرت میکرد.دیشب پتو روش نبود و انگار از اینکه سردش میشه دلم خنک میشد چقدر عجیب شدیم سن و سالمون هم زیاده بچه نیستیم من نزدیک چهلم و همسرم نزدیک پنجاه .بخدا اگه اعتقاد داشتم میگفتم دعا گرفتن برامون
شاید چشم خوردین
دعا واقعیت داره
یه چیزی وجود داره به اسم هیجان رابطه که فقط تو سالای اول اتفاق میوفته و قرار نیست همیشگی باشه تلخه ولی هرکسی به این وضعیتی که شما رسیدی میشه
به نظر من طبیعیه واسه هر کسی ممکنه پیش بیاد این چیزا
شما خودتون باید روح بدید به زندگی آقا هم سعی کنه همینطور
نزارین کش پیدا کنه
وای دقیقا مثل ما یک ساله اینجوری شدیم. هر روز دعوا داریم و کاملا از هم سرد شدیم. من دیروز گل های سر عقدمون که 12 سال نگه داشته بودم انداختم دور
این چیزا رو ک میخونم چون روحیه ضعیفی دارم میترسم زندگیه منم اینطور شه چون هنو ۴ ساله ک گذشته🙁 و اینک من ن نظر میدم ن راهنمایی میکنم ببخش ها چون نمیخوام اتفاقی ب نظر یا راهنمایی من گوش داده بشه و حقی گردنم باشه😔
خب دیگه سردی ها هم دیگ از یه جایی شروع میشه
ارسال نظر شما
تاپیک های به روز شده
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
