پونزده ساله ازدواج کردم .همسرم به مجنون معروف بود تمام این سالها جوری که پسرم بهمون میگه مرغ عشق.احترام همیشه اولویتمون بود.دوشنبه یه اختلاف نظر کوچیک کردیم که خب اولین بار نبود حالا به شدت در نگاه همدیگه منزجر کننده شدیم .خودم که انگار اون آدم رو برام عوض کردن ،نگاه همسرمم همینو میگه .اصلا یجور عجیبی.همسر من اگر تب کنم نمیخوابه ولی مثلا امروز گفت نمونه بردار داری خودت برو دکتر با اینکه مثلا سالی یکبار که نمونه برداری دارم برای اینکه نترسم میومد دستمو میگرفت یا حواسمو پرت میکرد.دیشب پتو روش نبود و انگار از اینکه سردش میشه دلم خنک میشد چقدر عجیب شدیم سن و سالمون هم زیاده بچه نیستیم من نزدیک چهلم و همسرم نزدیک پنجاه .بخدا اگه اعتقاد داشتم میگفتم دعا گرفتن برامون
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
نه واقعیه چشم خوردن هستش حتی دیدم بعضیا عمدا چشم میزنند عمه های دوستم چشم داشتن تفریحی تو پارک مینشستند تمرکز میکردم رو یه نفر می افتاد زمین میخندیدند
یه چیزی وجود داره به اسم هیجان رابطه که فقط تو سالای اول اتفاق میوفته و قرار نیست همیشگی باشه تلخه و ...
که به یکباره اتفاق نمیوفته.تحصیلات روانشناسی دارم.خیلییییی عجیبه مثلا در عرض چند ساعت از قربونت برم و لقمه گرفتن و دست بوسیدن رسید به اینکه نگاه هم به همنمیکنیم
به نظر من طبیعیه واسه هر کسی ممکنه پیش بیاد این چیزا شما خودتون باید روح بدید به زندگی آقا هم ...
پونزده سال زندگی محترمانه و عاشقانه اصلا طبیعی نیست چون همسر من با دشمنش هم ابدا بی احترامی نمیکنه شخصیت اروم و با شخصیتی داره جوری که اگه عصبی باشی بگه فعلا بیا صحبت نکنیم تا اروم شیم
این چیزا رو ک میخونم چون روحیه ضعیفی دارم میترسم زندگیه منم اینطور شه چون هنو ۴ ساله ک گذشته🙁 و اینک من ن نظر میدم ن راهنمایی میکنم ببخش ها چون نمیخوام اتفاقی ب نظر یا راهنمایی من گوش داده بشه و حقی گردنم باشه😔