سلام
امیدوارم حال همتون خوب باشه :)))
اِم راستش انقد این قضیه طولانیه که نمیدونم چطوری و از کجا توضیحش بدم ...
راستش من یه دختر ۱۳ ساله بودم که پسر خالم خواستگاری کرد ازم ...
خب ما هیچ جوره به هم نمیومدیم
(۱_من بچه بودم و اون 1۰ سال ازم بزرگتر بود )
(۲_با تحصیلات و داشتن شغل در اینده من به شدت مخالف بود)
(۳_بچه ی شهرستان بود و طرز فکرش خیلی سنتی بود)
(۴_خیلی پر انرژی و عصبی و نقطه ی مقابلش من بودم ، آروم و خونسرد )
و خب عشقی که نسب به من داشت خیلیییی آتشین و هیجان انگیز نبود راستش /یه چیزی تو مایه های یه مردِ بی احساس و شهوتی بود عشقش /
منم زیاد وابستش نبودم از اول هم /چون واقعا تو ۱۳ سالگی درکی از عشق نداشتم/
تلفنی منو خواستگاری کردن و علیرقم این اختلاف ها ، خانوادم به شدت مخالف بودن ولی چون آشنا بود و ما شناخت نسبی داشتیم و پسرشون سر به زیر و کاری بود قبول کردیم .
به اجبار خالم(مادرشوهرم) صیغه محرمیت خوندن و ما 3 سال نامزد بودیم ...
اینجا بود که صیغه نامه مدتش تموم شد و به اجبار گیر دادن واسه عقد
من کاملا منصرف بودم از این رابطه
چون تمام دوران نامزدیم و نوجوونیم رو داشتم از یه مرد که ده سال از خودم بزرگتر بود رو، میجنگیدم و دعوا میکردم ...
همه نوجونیم از همه مذکر های دورم فاصله گرفتم به خاطر اجبار خانواده شوهرم
همشون اذیتم میکردن
کم کم بی احترامی و بیشعوریشون داشت رو میشد
همه صگ اعصاب بودن و هر چی میخواستن بهم میگفتن و با من مثل کلفت رفتار میکردن ...
و تازه ، ازم شاکی هم بودن ...
دو سال پیش که 16 سالم بود عقد کردم ، البته به اجبار خانواده
چون ترس از آبروشون داشتن ، دوست نداشتن بهشون بگن دخترت رابطشو بعد مدت ها به هم زده و سرزنش بشن .
یادمه سر سفره عقد حالم از خانواده ای که به مخالفت هام گوش نمیداد به هم میخورد .
اما الان سرشون به سنگ خورده
تازه فهمیدن چه ظلمی در حقم شده ...
دارن نامزدیمو به هم میزنن .
منو از دست این خانواده که نسبت نزدیک به قوم عجوج و مجوج دارن رهایی میدن .
دلم برای این پسره میسوزه :)
بیچاره مامانش همش براش تصمیم گرفت و الانم به خاطر جهاز زیر قسطه ...
ولی اگه برگردم در حق خودم ظلم میکنم ...