یادمه سوم راهنمایی بودم اخرای سال
خانواده ام رفتن مشهد من و خواهر کوچیکم و عمم موندیم خونه
یه کابوسی خیلی اذیتم کرد حس میکردم توی واقعیت میدیدمش
چندروز خواب نداشتم
گفتم خدایا از فردا نماز میخونم اینو از راهم بردار 😅
بعد از اون روز نتونستم نمازمو قطع کنم دیدم آرامش دارم
توی زندگیم موفقتر شدم
الان گاهی وقتا از یه موضوعی ناراحت باشم حواسم نیس نمازمو سبک میخونم حسش میکنم که دور شدم از خدا...