یکی از همکلاسیای من قبلا مهندسی عمران خونده بود اونم دانشگاه تهران!! سربازیش هم رفت بعد دوباره کنکور داد
ترم ۶ که بودیم از یه دختر خوشش اومد باهم دوست بودن و قصد داشتن بعد از تموم شدن درسشون ازدواج کنن که دختره با یه کلک زد زیر تمام قرارا
خانواده ش گفتن باید بیای دختر رو بگیری یا کلا قیدش بزنی ما اهل این دوستیا نیستیم
هرچی پسره التماس میکرد یکم فرصت بدید چند سال صبر کنید درسم تموم بشه پول توی دستم بیاد چشم عقد میکنیم عاقا این گوش در اون گوش دروازه خانواده دختر به هیچ صراطی مستقیم نبودن
مجبور شد عقد کنه اونم نه یه عقد ساده جشن مفصل لاکچری سرویس طلا سنگین انگشتر برلیان (اولش یه انگشتر ساده خرید پدر دختره انقدر کتکش زد کبود شد میگفت دختر من از سر راه نیاوردم که واسش طلا سبک بخری) تا خرخره رفت زیر قرض و قسط خانواده دختر هم قبول نمیکردن یکم از مخارج رو به عهده بگیرن میگفتن ما رسم داریم عقد مفصل خرجش با داماد! مجبور شد دو ترم مرخصی بگیره که بره سرکار حداقل قسطاش بده (راستی اینم بگم پدر پسره فوت شده بود) واسه سالگرد عقدش هم دختره میگفت باید برام آیفون بخری وگرنه به بابام میگم دوباره کتکت بزنه پسره همینجوریش هم زیر قسط داشت له میشد دوباره وام گرفت رفت آیفون ۱۲ معمولی خرید واسش برد دختره گوشی نو و آکبد زد زمین خرد و خاکشیر شد گفت یعنی چی که واسه من ۱۲ معمولی میخرم مگه من گدام؟ باید ۱۳ پرومکس میخریدی 🥴
دوباره دو ترم دیگه مرخصی گرفت ۲ سال از درسش عقب افتاد از دانشگاه هی بهش زنگ میزدن که چرا سرکلاس نمیای سنواتت تموم میشه دیگه نمیتونی ادامه بدیا
خلاصه انقدر زیر بار قسط رفته بود از یه طرف دیگه هم دیگه نمتونست مرخصی بگیره مجبور بود بره سرکلاس ، به دختره گفت بیا طلاهاتو بفروش قسطا رو تسویه کنیم که بتونم درسم ادامه بدم میگفت به من ربطی نداره درس نخوندنت تنبلی خودت بی عرضگی خودته!!!! پسره بنده خدا تمام نمراتش بالای ۱۹ چقدر باهوش و درسخون