شاید دلبستگی تو چند ماهی با هم در ارتباط بودیم باعث میشه که یه ماهه نتونم شبا راحت بخابم
نامزدم وضع مالیش خوب بود ۲۹ سال سن خونه و ماشین و تریلی داشت و راننده بود
یه بار جدا شده بود . همیشه همینو میزدن تو سرم اطرافیان از جمله خونواده خودم. ولی من به خاطرش تو رو همه وایستادم.
دلیل طلاقشم گفت که به دختره اعتماد نداشته و دختره سرخود بوده با شناختی که از دختره داشتم میدونستم تا حدودی درست میگفت ولی بعضی وقتا حرفایی میزد که آزارم میداد مثلا وقتی بحثش میشد میگفت دختره شپش داشته!
خودم ۲۱ سالمه سه ساله دانشجو دبیری ام
تقریبا ۳ ماه ار نامزدی گذشته بود و ما هیچ مشکلی نداشتیم ولی یه بار که سر حرف مادرش با هم بحثمون شد برام خیلی جالب بود که با اینکه حق با من بود اصلا طرف منو نگرفت وآخرش گفت مادره . من فقط توقع داشتم بگه اره حق با توعه ولی .. هیچ وقت یه ذره طرف منو نگرفت
این موضوع چند بار تکرار شد و هر بار واکنشش همین بود (مادرش از آدمایی بود که هر حرفی رو میزد و همین باعث بحث میشد)
من ناراحت بودم از دستش ولی یه هفته بعد فهمیدم الان دوساله قند داره و به من نگفته پدر خودم الان سه سالی هست دیابت گرفته از وقتی بابام گرفته خیلی غصه خوردم عمل قلب باز ، حالش بد میشه ، اعصابش بهم میریزه...
فکرش روح و رانمو بهم میریخت که دوباره قراره تو خونه خودم هم با این قند روبرو بشم.. بعد حرف زدن با چند تا دکتر و کلی کلنجار و حرف زدن با خودم
بهم زدم نامزدی رو
ولی وقتی بهم زدم دلم ازش نَکَند...
دو سه بار اومدم بهش پیام بدم ولی شک داشتم
اومدم دانشگاه بعد ۲۴روز ی روز مامانم زنگ زد که اره عقد کرده با یه دختری که مادرش براش پیدا کرده... سر یه هفته
..........................
یه وقتایی با خودم میگم کاش بهش پیام میدادم
امیدوارم هرجا هستی خوشبخت باشی عزیزدلم