من یه دوست پسری داشتم قصدمونم ازدواج بود نخواستم بشه من نخواستم امروز اومدم کار با یه دستگاه الکترونیکی رو یاد همسرم بدم اومدم بگم ببین گالری هم داره گفتم بزار برم تو گالری عکسامون میاد نشونش بدم اقا تموم عکسای من و دوست پسرم بود یه لحظه زرد شدم دوییدم اتاقم من اصلا حدس نمیزدم یه انسان انقدر زرد میتونه بشه خلاصه بدترین حس بود از خدا خواستم منو ببخشه و اگه عکسا دست اون پسر هم هست هیچ وقت نرسه به شوهرم انگار یه لحظه قسمت شد نشونش ندمم