شوهرم اهل خیانت و اینجور بازیا نیس ولی دلیل نمیشه ک مرد خوبیه
یدونه مشکل بزرگ داره اینکه همیش میخواهیم دور همی ی جایی جمع بشیم فقط دنبال بهانس ک منو خرد کنه یا با من دعوا کنه یا شایدم من اونجور احساس میکنم نمیدونم دلیلش چیه
وای خدا خستم ازش تو سن ۲۴ سالگی موهام سفید شدن از بس فکر کردم اضطراب کشیدم استرس کشیدم
اومدیم خونه مامانم مهمون دوتا از همسایه هاش اومدن خونشون شوهرمم بدش میاد اونجا رفتنی همسایه ها با اینک میبینه داماد مامانم خونس بازم بیاد بشینه چند ساعتی
فقط دنبال بهونه بود ک سرم خالی کنه بادکنک و چند بار کوبید رو صورتم گفتم نکن زشت عیب
اصلا حرف گوش نمیده ها
اخرش داد زدم بسهههه دیگ
برگشته پیش همسایه ها میگ هوی صداتو بیار پایین پا میشم میزنم تو دهنت ها خروس شده واسم 😔
بعد اونا رفتن
مامانم هر چقدر گف حق با دخترمه تو چرا پیش همه باهاش شوخی میکنی یکم سنگین باش
برگشته میگ من ب دهنشم برینم باید کلا حرف نزنه
😔😔😔
مامانم فقط غصه میخوره اینارو میبینه
بعد شب عموم اینا اومدن هر وق خواستم حرف بزنم میگ بسه سرت تو سرمه ولی من هیچی نمیگفتم در کل نادیدش میگرفتم
اینم بگم شوهرم ۳۰ سالشه
تموم پولای حقوقشو خرج من میکنه هیچی واس خودش نمیخره
نصف شب بیدار کنم بگم تشنمه میره برام آب میاره
ولی نمیدونم تو جمع چرا دنبال بهانه اس😔