خانوما ...
من خیلی دلم شکسته ، اینجا این حرفمو میگم که یکم دلم خالی بشه.
همینطور که خیلی هاتون میدونید من زنداداشم تازه زایمان کرده و من تاپیک قبلیم خبرشو دادم و خیلیم خوشحال بودم.
زن داداشم خوشش نمیاد مهمون بره پیشش فقط با من و مامانم راحته.
امشب زن عموش با عموش اومده بودن دیدنش
خودش هم دم گوشم به بهونه اینکه براش دارو ببرم گفت با زن عموم خیلی حرف نزن زن زبون درازیه.
بعد عموش ازم پرسید عمه شدی حست چیه و اینا
منم گفتم خب یه دونه داداشم بچه دار شده زنش هم که عین خواهر خودمه مگه میشه خوشحال نباشم
زن عموش بعد میگه سرویس بهداشتی کجاست
بردم نشون بدم
به شوخی نیشگونم میگیره میگه خوب خودتو واسه داداشت لوس کردیا فک نکن نمیدونم چه سلیته ای هستی همین زنداداشت فردا پس فردا از جا پاشه اولین نفر دق دلیش بده تو هستی
انقد بدم اومد از حرفش ولی به زن داداشم نگفتم که ناراحت نشه چون فشار زایمان روشه
چیکار کنم ؟
فردا قراره دوباره همین زن عمو بیاد میگه دلم میخواد بچه رو زیاد ببینم
چی بهش بگم تلافی بشه
لطفا راهنماییم کنید :)