دلم برا بچم میسوزه که باید هرشب شاهد جنگ و دعوای ما باشه دلم میخاد بمیرم راحت شم از این زندگی
میدونه بی کس وکارم جای ندارم برم میگه برو بیرون از خونه
گله میکنم میگم برو سرکار هیچی نداریم
وحشی میشه میوفته به جونم احساس میکنم تمام سرم زخمه انقدر موهامو کشیده
امشب بچم بهم گفت مامان فرار کنیم از اینجا طفلک تا صبح صدبار از خواب میپره
کسی رو ندارم شکایتشو پیشش بکنم
کاش منم توزندگیم یه برادر بزرگ داشتم یه پدر دلسوز
خدایا این همه بی کسی و بدبختی حق من نبود
خدایا به بزرگیت قسم کم آوردم
فقط با مردن که آروم میگیرم خدایا توروخدا تمومش کن