من مریض بودم غروب نامزدم اومد بهم سر بزنه ،من تو اتاق بودم مامانم راهنماییش کرد بیاد پیشم.دو دیقه نگذشت بابام اومد تو اتاق
حالا من یه روز کاملو تو اتاق بودم نیومده بود😐😅
یکم بعد مامانم وسایل پذیراییو مجبور شد بیاره تو اتاق
نامزدمم میوه برداشت برام پوست کند داد دستم
بابامم ی موز برداشت قاچ کرد برام میگف بخور
من اینجوری😳 شده بودم
بابام خیلیییی شخصیت سردی داره تا حالا نشده بود اینجوری کنه
بعد پا شد گف اقای فلانی بریم بیرون بشینیم
نامزدمم گف چشم با اجازتون من یکم بمونم میام خدمتتون
از در بیرون رفت درو کامل باز گذاشت
واااای من مردم از خنده از این کاراش 😂😂
مامانم فهمیده بود میگف حسودی کرده