از سال ۹۹ ک باهاش اشنا شدم بالا پایین زیاد داشتم
دوس داشتم هر لحظه بهم برسیم روز شب میکردم
تا اینک بلاخرهه ۱۴۰۱ با بدبختی خانواده ها رو راضی کردیم عقد کردیم و ۵ ابان ۱۴۰۲ عروسی
شوهر من ی سری خوبی داره سری بدی مثل همه مردا ها اخلاق خوب ش اینه دست دلبازهه خوش زبونه خیلی مثل یکی از ویژگی های خوب ش این بود هروز ب من میگفت دوس دارم هروز حتی بعضی وقت سه چهار بار دو روز
هرچی میخاستم ن نمیگفت قیمتش هم براش مهم نبود
شغل خوبی داره خونه داره پایه هم هست مثل نصف شب بگی بریم بیرون ی دور بزنم پامیشه از نظر قیافه هم قدش خوبه هیکلش خوبه قیافه ش هم خوبه خوشتیپ هست
اخلاق بدش خیلییی زیاد ب خانوادش وابسته خیلی اخلاق بد بعدی ش بخاطر شغلش یکمی دیکتاتور همیشه میگفت با خانوادم دوس باش چیزی ازت نمیخام خانواده معمولی داشت .
دست بزن هم نداشت فقط دوبار مشت زد ب دستم
اسفند ماه یعنی ۴ ماه بعد عروسیم همه چی برعکس شد
من ۱۱ اسفند بهش گفتم میرم خونه مامانم اینها دوس نداشت من برم چون شب ش هم پای صندوق بود من رفتم وقتی اومدم خونه دیدم پروفایل گذاشته طلاق
من پیام ندادم بهش بعد دو روز بلاکم کرد ب مامانم گفتم گفت حتما عصبی بعد چند روز بعد رفتیم خونه خودم با پدر مادرم وقتی رسیدم شروع کرد داد بیداد برید بیرون برید بیرون دیگ نمیخام طلاق طلاق پدرم عصبی شد باهم درگیر شدن کتک کتک کاری فش فش کشی بیرومون کرد خانواده خددش هم اونجا بودن بیرون کرد مادر من داد بیداد کرد همسایه هارو جمع کرد بعد من پدرمادرم رفتن کلانتری و شکایت کیفری کردیم از خودش ب دلیل کتک کاری از پدر مادر خواهرش ب عنوان فش بعد وکیل هم ب من گیر دادمهریه نفقه جهیزیه شکایت کن و من این کار کردم ی بار شوهر قبل عید اومد شورا برای نفقه گفت زنمو دوس دارن با سختی بهش رسیدم برگرده بعد زد زیر دعوا اونها شکایت نکرد بودن بعد دیگ هیچ خبری نشد ن زنگ ن پیام هیچی هیچی الان دو جلسه دادگاه برای نفقه جهیزیه گذاشته نفقه وکیلش اومد جهیزیه هیچ کدوم
اصلا نمیدونم چیکار کنم پیش خودم میگم کاش حداقل یک سال زندگی میکردم حداقل یک سال چرا اینجوری شد با مشاور صحبت کردم گفت طلاق بگیر گفتم اخ هنوز حس دارم گفت بریز دور مادرم میگه طلاق ولی دوستام هم سن های خودم توی شرایط خودم میگن ن طلاق خیلی سخته ی بار دیگ فرصت بده