مقصر منم ؟ نباید داد میزدم ؟ به قرآن داشت خفم میکرد... هنوز گردنم درد میکنه ...
بعدش داشت زنگ میزد به مامانش که من زودتر زنگ زدم و فهمیدن دعوا شده ... البته نباید زنگ میزدم یادم نبود که هیچ کاری واسم قرار نیست کنن و طرفدار پسرشونن ... بعدش دیگه نمیتونستم توی اون خونه بمونم
همسرم هی به سمتم حمله میکرد
منم کیفمو برداشتم و رفتم پایین اسنپ گرفتم و ساعت ۲ رسیدم ترمینال
تو این بین خیلی بهم زنگ زدن ...
همسرم به مامانم گفت فکر نمیکردم واقعا بیاد
و مادر شوهرم هم میگفت نباید ساعت ۲ میومد دختر تنها ... اومده بودن ترمینال دنبالم ولی من یه ترمینال دیگه بودم ...
جواب زنگ هیچ کسی رو جز مامانم این بین ندادم دیگه ...
با هر استرس و بدبختی ای که بود رسیدم شهرمون ... بعدش مادر شوهرم زنگ زد به مامانم و من بهش ماجرا رو گفتم وایساد بقیه پسرا و داماداشو مثال زد ... گفت فلانی دختر بازه زنش داره زندگی میکنه ... اون یکی شوهرش تا ۲ شب میمونه بیرون از خونه ...
هیچ کدوم مثل تو نمیکنن
من نباید از حق خودم دفاع کنم ؟
باید تو سری خور باشم مثل اونا ؟
باید بسوزم و بسازم ؟
حق ندارم توقع داشته باشم همسرم هیچ کاری نمیکنه حداقل باهام درست حرف بزنه درست رفتار کنه ؟؟؟ من حق ندارم یه زندگی پر از عشق و آرامش داشته باشم ؟
باید با اینکه همسرم بهم فحش زن خراب میده کنار بیام ؟ بگم درست میشه ؟
کی درست میشه پس ؟
مادر شوهرم حق به جانب بود
بهم گفت میومدی خونه ی ما چرا رفتی خونه ی مامانت اینا
منم گفتم دفعه قبل که پسرت به خاطر اینکه غذا آش درست کرده بودم روزگار منو سیاه کرد ، بعدش اومدم خونتون چیکار کردی واسم ؟ جز اینکه رفتی بالا منبر ازش تعریفکردی ... چیکار کردی دیگه ؟ گفتم فقط فقط پدر شوهرم میفهمه ... ودرک میکنه چیمیگم تو طرفدار پسرتی ..😔