من عید کلا خونه مادربزرگم بودم چون ارامش بهم میده
چون که توی رویتا هست و اب و هواش خونه هاش همه چیش بهم حس خوبی میده و ارامش میگیرم
بخاطر همین هم عید که برمیگردیم شهرستان میرم خونه مادربزرگم
یه خاله دارم که از شوهرش امسال طلاق گرفت
پسرخالم و خالم خونه مادربزرگم هستن
روز جمعه همه جمع شده بودن بعد مادربزرگ من عادت داره که نون لواش نمیخوره حتما باید نون محلی درست کنن
ما زیر خونه مادربزرگم دوتا انباری داریم یکیش برای وسیله…
یکیشم که تمیزش کردن و… ی سری وسایل گذاشتن با گاز و اینا اونجا نون میپزن
مادرم و دوتا خاله هام پایین بودن
منو پسرخالم و مادربزرگم خونه بودیم
من توی یکی از اتاق ها داشتم درسمو میخوندم
پسرخالم هم تو اتاق بود
حتی اتاق ها هم با هم فاصله دارن!یکیشون پیش اشپزخونس یکیشم درس رو به روی در ورودی هست
بعد چند روز پیش ی بحثی پیش اومد مادر من گفت اونروز برای چی نشستی توخونه نمیگی ستاره(دختر داییمه) پشت سرتون حرف در میاره😐 حداقل میرفتی پیش مادربزرگت مینشستی
میگم مادر من من توی اتاق بودم اون بنده خدا هم توی ی اتاق دیگه
اگه پیش هم نشسته بودیم باشه یه چیزی 😐
اخه من توی ی اتاق دیگ اون توی ی اتاق دیگه چرا باید پشت سرمون حرف در بیارننن؟؟
میگه اصلا چرا پا نشدی بیایی پایین😐خدایاااا
پسرخالم ۲۹ سالشه من ۱۷
واقعا نه اون پسر هول و چشم چرونیه نه حسی بهم داره نه نظری بهم داره هیچیییی حالا که بگم حالا مامانم به اون دلیلی اینجوری گفته
باهم خیلی خوبیم شوخی میکنیم میخندیم جلوی همه کسیم حرفی نمیزنه
😐بنظرتون مادرم زیادی حساسه یا حق با مادرمه؟