دقیق نمیدونم همین رمان بود یا ن چون سالها پیش خوندم یادمه دختره تو رمان وقتی ازدواج کردع بود رفته بود گوشت فروشی نمیدونست باید چقدر گوشت بخره و اشتباها گفتع بود 5 کیلو بدید و مثلا ناشی بود
الان من چند ماهه عقد کردم یه ماهه مستقل شدیم و من الان واقعا ناشی تر از ناشی ام
در حدی ک امروز نمیدونستم یک کیلو گوشت چقدر میشه اندازش به فروشنده میگفتم یه کیلو بزارید ببینم چقدره😐 اصلا سر از خرید در نمیارم با وجود اینکه دانشجو یه شهر دیگ هستم امیدوارم همسرم متوجه نشه فقط نمیدونم باید چی بخرم
حساب کتاب پولا سخته اصلا وضع فجیعه نمیدونم چرا گوشت خریدم پولامون تموم شد😶😂
باید جون بکنیم فقط بابت اینکه فقط 3 تومن 3 تومن به درامد ماهانمون اضاف کنیم
واقعیتش تا الان به عمق فاجعه مدیریت زندگی گرونی پی نبرده بودم🙃