میدونی اولا که فهمیدیم بابام سرطان گرفته خیلی اوضاعم ن خراب بود میرفت شیمی سنگین عوارض داشت... اوووووو
ولی الان که چند ماهیهگذشته... این مریضی شده جزو زندگیمون.. استرس هست ولی انگار به این ترسها عادت کردیم..
سرطان بیشتر از خودش اسمش ترسناکه
خیلی سخته... نگی هم مادرت میفهمه بالاخره.. یهو نگو موقعی بگو که اول خودت شرایط گفتنش داشته باشی
تو اصلا نباید نگران این موضوع باشی و الان به این فکر کنی که سخته و چطوری بگی بهشون ، اگه دوس داری فقط به خواهرت بگو ولی توی بیماری کلا روحیه نصف بیشتره درمانه و معمولا افرادی که روحیه ی قوی دارن زود تر و بهتر جواب میگیرن ...
توکلتو بخدا کن و نگران نباش
شكر خدا خوبم
هفته ي اينده اخرين سرمم رو ميزنم،بعد يكسال بلاخره داره تموم ميشه
فقط گرگرفتگي خيلي زياد اذيتم ميكنه چون تو شيمي درمانيام يائسه شدم و داروهم بهم دادن دوماه پيش،ديگه اينكه از ترسم تو شيمي درمانيام،الان دچار حمله پانيك ميشم كه برا اسنم دارو ميخورم كنترل شه
براهمين گفتم خودتو نترسون
خواهر من از اون بدتره خودش زیاد آدم با روحیه نیست
آره معلوم میشه،بعدشم معلوم بشه مگه چی میشه اینهمه آدم تو دنیا به این بیماری مبتلا میشن تو هم یکیش چیز بدی نیست که ،مامان من موهاش ریخته بود الان دوباره در اومدن انقدر باهاش شوخی میکنیم بهش میگیم مامان کپی دایی شدی 🤣یا من عکس این دخترایی که موهاشونو کوتاه کوتاه میکنن بعد یخیم میکنن و بهش نشون میدم میگم مامان بریم رنگ موهاتو اینشکلی کن خیلی داف میشی اوقدر میخنده🤣
براتون فردا ۱۰۰ تا صلوات هیده مبکنم به شهید هادی ایشالله خوب میشی
ممنونم از همه ی شما که دل پ پر درد منو خالی کردین من با هیچ کس صحبت نکرده بودم شاید بخاطر عدم اعتماد و درک متقابل شاید ناراحت نکردن اون طرف و شاید دلش و نداشتم برای همتون آرزوی سلامتی دارم خدا به همتون دل شاد شاد شاد بده لبتون پر از خنده باشه
ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیستجدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
8 ثانیه پیش
8 ثانیه پیش
8 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز
