من حملات پانیک دارم و از وقتی ک نامزد کردیم خیلی خیلی کمکم کرد ک بهتر شم ی وقتا از ترس بغلش گریه میکردم یا پشت گوشی حتی مثلا سر کار بود میکفتم حالم بده مجبور میشد بیاد خونمون
یا مثلا ترس از جاهای جدید دارم جاهایی ک بخام خودم تنها برم و محیط بسته باشه میترسم
دیشب یکم ازش گله میکردم بعد یهو گفت خسته شدم از دستت از کارات از رفتارات ی آرایشگاه خودت تنها نمیتونی بری همش گریه میکنی بعد مت واقعا بهم برخورد واقعا دلم شکست البته بعدش گفت ببخشید منظوری نداشتم ولی هب من ک میدونم منظور داشت چیکار کنم