جواب تک تکتونو خوندم،این دوروز خیلی تو خلوت خودم حرف زدم،بهش گفتم باید ببینمت،گفت مامانش اینا فرستادنش خونه یکی از اقوام(خیلی نزدیکه و میشناسم کیه ولی اینجا نمیتونم دقیق بگم)شانس خوبی ندارم
منم واقعا روم نمیشه برم اونجا ک حرفامو بزنم
پدرشوهرمم از ماجرا خبر نداره و اگه بفهمه شوهرمو میکشه،شوهرمم این چندروز همه حرفش این بود که تنهام نزار و ب خانوادتم چیزی نگو زود تموم میشه
خودشم خواست ترک کنه و ب بقیه گفت،دیشب تمام این ۶سال رو از دوستی تا عقدمون بالاپایین کردم گریه کردم ولی الان تصمیمم اینه اگه حتی پدرامونم نفهمن پس فردا ی اتفاق بدتر افتاد من چیکارکنم؟الان فقط خواهر مادر و یکی از اقوام میدونن
پس فردا چیزی بشه من برم یقه مادرو خواهرشو بگیرم؟نمیشه...
ما هم دیگرو دوسداریم،تو این مدتم هرچیزی ک بود ذره ای ب من تو هیچی سخت نگرفت نمیخوام تنهاش بزارم
ولی ساده هم نمیگذرم میخوام بابتش ی تاوانی هم پس بده،چیکارکنم؟شما راهکار بدین
لطفا نگین جداشو