یکی از دوستای منم دزدیده بودن
سوارتاکسی شده یارو دزد بوده ی زن جلو بوده ی مرده عقب راهو اشتبا رفته مرده چاقو دراورده گفته کاری بکنی کشتیمت بردنش بیابون طلاهاش دراوردن تو یه چاله انداختنش تا۶صبح ی چوپان پیداش میکنه هنوز ک هنوزه افسردس وترسیده باکسی حرف نمیزنه