البته یکم خلاصه تر از قبلم میگم که اینقدر وختر محدودی بودم فقط خواستم دانشگاه برم استقلال داشته باشم
توروخدا ابنقدر برای دختر سخت نگیرید ک نزارید با دوستش بره مرکز خرید ک مجبور بشه درخواستش این باشه ک دولتی قبول بشه شهرخودش مرکز استان
موقعی ک کنکور داشتم زیاد نتونستم بخونم چون دختری بودم تداوم احساسات نداشتم یا خیلی انگیزه داشتم دوروز و یهو ۵ردز بی انگیزه دپرس
اخرین سال نظام قدیم بودم کنکورمو دادم جوابش اومد دانشگاهای دولتی تهران یعنی زادگاه خودمو زدم
در نهایت باورنکردنی تهران دولتی قبول شدم وای ک چفدر خوشحال به خواهرم گفتم ابجی این رشته ک میخونم خوب نیست اخه گفتش نه ولکن بخون چون بمونی خونه نمیتونی بخونی هم خودت انگیزه نداری هم خانواده زیاد اهمیت نمیدن
اینطور شد ک من رفتم تو اون رشته نمیگم رشتم چیه الکی به فامیل گفتم علوم تربیتی (چون فامیلامون خیلی فضولن )