امشب نوار بهداشتیام تموم شده بود خونم خارج شهر و شوهرمم اعتقادی ب ماهیانه و ایناها نداره خلاصه ساعت ده از سرکار اومد گف بیا باهم بریم منم از خدا خواسته تو خونه دلم گرفته بود رفتیم جلو داروخونه نگه داشته میگ برو منم با دمپایی و لباس تو خونه اومده بودم نرفتم بد یساعت تو شهر چرخ میزد هرچی حرف میزدم جوابمو نمیداد اخرش گف من نمیتونم برم ب فروشنده مرد بگم نوار بهداشتی میخوام زشته
منمعصبی شدم گفتم خیلی افکارت پوسیده بد رف گرف اورد جلوم پرت کرد منم بغض کردم گریم گرف باهاش صحبت کردم و گفتم کارت اشتباهه اما رف تو حال تنهایی گرف خوابید منم تا الان دارم گریه میکنم
بچه ها من مقصرم بنظرتون حس بدی دارم