یه چندسالی زندگی میکردم. هم خوبی داشت هم بدی
خوبیش این بود بالاشهر و بزرگ و دلباز بود. امنیت بالا بود. هرموقع میرفتم مسافرت گلدونامو واسم آب میدادن از چیزام مراقبت میکردن. موقع ازمون امتحانات دانشگاه بچمو نگه میداشتن
بدی هاش هم این بود مادرشوهرم خیلی کنجکاو بود. به هرچیزی کار داشت. انتظار داشتن هر روز بریم سرشون بزنیم
به شوهرم میگفتن صبح به صبح که میخوای بری سر کار باید بیای ما ببینیمت.
و ما مقاومت مبکردیم و باعث رنجش و اذیت میشد
الان چند ساله خونه خریدیم هر دو هفته یکبار فقط میبینمشون.