مارفته بودیم پاگشا شهر دیگه.
برادرشوهرم ماشینشو فروخته خونه شریکی با پدرزنش خریدن.
اومد شبش ماشین ما را گرفت که برن بیرون دور بزنن
قرار بود صبح بیارن تحویل بدن
ساعت ۱۰ شده بود هنوز نیاورده بودن به مادرشوهرم گقتم زنگ بزنید بگید خودمون ماشین را میخایم و میخایم بریم جایی
مادرشوهرم انقدر ملاحظه اونارا داره سختش بود زنگ بزنه بگه
خلاصه از من ناراحته که چرا ماشین را گفتم بیارن