بچه ها جاریم دوتا دختر ناز داره ک من خیلی دوسشون دارم بخدا قسم(5سال و 7 سال)
بعد جاریم همش با من در رقابته بقران بجان پسرم من اصلااا کاری بهش ندارم و تو فکرش نبودم
ما تقریبا ب فاصله کوتاه باهم ازدواج کردیم
اون همون اوایل باردار شدولی شوهر من بچه نخواست ولی من میخواستم ک فهمیدم تنبلی دارم و بماند چقددددد خودش و مادرش تیکه انداختن بهم ک نازایی وفلان ،،خدا میدونه چقد گریه میکروم
....اون دومیشم باردار شد وقتی فهمید دختره خیلی ناراحت شد و چون مادرشوهرم نوه پسری نداشت این همش ب مادرشوهرم تیکه مینداخت ک برروووو عروس جونت برات پسر بیاره!!!!(من دیگه انقد هلاک بچه بودم اصن دخترپسریش فرق نداشت برام...)خلاصه من بعد 2سال و خورده ای باردار شدم ب صورت طبیعی و در اوج ناامیدی
وقتی فهمید پسره انقد پشتم حرف میزد ک ب گوشم میرسید ولی برام مهم نبود
ی مدت طولانی قط رابطه بودیم ک دیروز ناچارا تو جمع بودیم...صداش قشنگ تو گوشم اومد داشت ب خواهرش وهرم میگف والا پسرش قشنگ نیس چرا انقد زرد و بوره دخترای من قشنگن ن و ی تارمو دخترامو ب 100تا پسر نمیدم
حالا خداروشاهد میگیرم پسرم شبیه آلمانیاس انقد بور و سفید و خوشگله...
یکی دوبارم تشر پسرم زد
الان خیلی عصبیم
بنظرتون اگه تکرار کرد چی بگممم؟؟؟