یکی که جز به جز زندگیمونو میدونیم حتی میدونم مامانش میره خونه ی بقیه کار میکنه
یا میره توی تالار یا مراسم ختم کسی کار میکنه
(کار مامانشو مستقیم نگفته خودم فهمیدم)
یا توی خونه ترشی و از اینجور چیزا درست میکنن میفروشن
حتی اینم فهمیدم که اینو اون لباس میدن بهش
چند سالی که باهمیم فقط دو سه بار لباس خریده برا خودش
تاحالا اصلاااااا به روش نزدم کار مامانتو میدونم یا نگفتم اینو اون لباس میدن بهت
بقران قسم اصلا نگفتم
چیزی که ناراحتم میکنه اینه که میاد خیلی بهم پز میده خیلی زیاد!!!
نمیدونم پز چیشو میده!
مثلا میگه انقد لباس دارم توی خونه جا نیسست حتی بیشتر از تو لباس دارم😑
درحالی که رفتم خونشون لباسایی که داشت همشون کهنه و از مد افتاده ولی تلنبار کرده همرو
یا میاد میگه انقدررررر طلا دارم فلانی هم فهمیده من زیاد طلا دارم و عشق طلام😕
یا میاد میگه باغ خریدیم😐😐😐😐😐
یا میاد میگه خونه داریم می‌سازیم دوبلکس😕😕
خونه ی ما خیلی بزرگه بقران قسم یبار نگفتم خونتون چرا اینجوریه چرا انقد کوچیکه یا هرحرف دیگه
خودش رفته بود خونه ی یه دوست مشترکمون خونه ی اون دوستمون تازه ساخته از خونه ی خودشون خیلی خوبتره
خونه اون دوست مشترکمون رو مسخره میکرد😐😐
من اینارو به مامانمم نگفتم چون نخواستم پیش مامانم کوچیکش کنم
اینجا گفتم چون کسی نه منو میشناسه نه اونو
تازگیا خیلی رو مخمه خیلیییی زیاد
نمیدونم چیکار کنم حوصلشو ندارم
من ازش چند سالی بزرگترم چندین بار شده منو بخاطر سنم و ازدواج نکردنم ناراحتم کرده چیزی نگفتم
درحالی که خودش بیماری داره ازدواج کردنش خیلی سخته یا شایدم محال!!
من اصلا هیچ وقت ناراحتش نمیکنم
زبونم لال اگ من بیماری داشتم همیشه زخم زبون میزد چون شخصیتش رو میدونم چه جوریه
